خیلی ناراحت و خیلی عصبی بودم و اون خیلی بد با من حرف میزد .
تو ماشین نشسته بودیمو سکوت وحشتناکی اونجا بود .
گوشیم زنگ خورد .
_اششششش کجا رفتی ؟ رفتی با شوشو ددر دودور؟
+نه ...
_مواظب باش امروز سگه پاچه نگیره یام یام کنه .
+کاری نداری؟
_نه وایسا ببین اون پوشه قرمزه کجاست ؟
+الان من چجوری باید یادم باشه ؟
_اوکی اوکی ذهنت درگیره درک میکنم خوب بدی بهش ... چیز خوش بگذره بهت .
بعدم سریع قطع کرد .
ماشین نگه داشته شد و کنار یه جنگل متوقف شدیم .
اروم پیاده شدم .
دلخور تر از چیزی بودم که حتی بخوام اعتراض کنم .
عین جوجه اردک پشتش راه میرفتم تا که نشست روی میزو صندلی کوچیکی که اونجا کنار یه کلبه کوچیک بود .
منم اروم پشت سرش وایساده بودم .
نمیخواستم بشینم .
_بشین .
خیلی خیلی ازش دلخور بودم ولی توان اتک دوباره نداشتم پس مقاومت نکردم و نشستم .
ولی قیافم ناخواسته خیلی ناراحت میشد ... من نمیتونستم چیزیو پنهون کنم .
بلند شدو اومد سمتم و سرمو سمت خودش برگردوند و با دستاش صورتمو قاب کرد .
_ببخشید ...
چی میشنیدم!!!!
ببخشید؟
اونم این حالت ؟
اونم از یونگی؟؟؟؟
یا خدا !
_تند باهات حرف زدم ... نکن چشمات از حدقه درومد .
سعی کردم عادی باشم .
+ببخشید
_تو دلیلی نداری الکی عذرخواهی نکن . حالا میخوام یچیزی بهت نشون بدم .
دنبالش رفتم داخل کلبه ... هه فک کردم خونه برای زندگیه ...
باید یسری مسائلو بهت توضیح بدم ...
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>