بالاخره رفت تو اتاقش .
شاید باکرگیمو ازم نگرفته بود ولی احساساتمو لگد مال کرده بود .
احساسای بدی داشتم .
+لیهان میای دنبالم؟
******
_چیشده اش ؟
حرفی نزدم ...
_چیشده لعنتی داریم کجا میریم؟
+نگه دار .
و با شدت پاشو روی ترمز فشار داد .
ماشین پیاده شدمو سمت خونه دوییدم .
لیهانم دنبالم میدویید .
محکم مشت زدم به در .
در باز شد و قامت یونگی تو در اومد .
من سریع پرید تو بغلشو چشمای لیهان به بازترین حالت خودش درومد
یونگی از شوکی ک بهش وارد شده بود حتی بغلمم نکرده بود .
از بغلش درومدم .
چشمام اشکی بود .
+میشه بیام تو؟
خودشو از جلوی در کنار کشیدو منم دست لیهانو گرفتمو رفتیم تو .
*******
یونگی_من اون مرتیکه رو زنده اش نمیزارم .
_یعنی بهت تجاوز کرد؟
+نه ولی دست زد . یونگی من نمیخوام پیشش باشم ...
_نمیخواید اعتراف کنید؟
یونگی_به چی؟
لیهان با سرش به منو یونگی اشاره کرد .
با حالت بغض زمزمه کردم :
+خفه شو لیهان ...
_هعی اشلی بد ...
یونگی با تعجب نگاه کرد .
(خودشو زده به خریت وگرنه یکی این نفهمیده یکی من)
اینسری موافقم
گوشیم زنگ خوردو با دیدن اسم تهیونگ نفس تو سینم حبس شد .
یونگی_بردار اشلی ... بزار ببینیم چی میگه ... من جوابشو میدم .
تند تند سرمو به معنی نه تکون دادم که خودش تلفنو وصل کرد و روی پخش گذاشت .
_کیم فاکینگ اشلی ... بهت اجازشو میدم تا دو ساعت دیگه به اون خونه لعنتی برگردی ... اگه برنگردی چنان جرت میدم که هر ثانیه بگی کاش تو جای اون مامان فاکیت به فاک میرفتی ... جواب بده نکبت ...
یونگی_خیلی احساس قدرت میکنی مگه نه کیم تهیونگ ؟
_به تو هیچ ربطی نداره گوشیو بده به خودش .
_قبلا بهت گفته بودم پاهای کثیفتو از زندگی اشلی بکش بیرون ولی تو هنوزم نشستی و داری گوه خوری زندگیشو میکنی ... دوست دارم بار دیگه اسم نحستو روی گوشی اشلی ببینم تا جرت بدم ... سعی نکن با من در بیوفتی ...
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>