رفتم خونه ...
حس میکردم قراره اشوب به پا شه ولی اتفاقی نیوفتادو منم رفتم تو تختم .
شب ساعتای ۳ بود که صدای اژیر خط کل شهر بلند شد .
*********
لیهان_وای فک کنم دنیا داره به آخر میرسه ... الان وقت ورود زامبیاس ...
جونگکوک با بی حوصلگی جواب داد :
_ار
+چیشده گوکی
_هیچ مجبورم بعد از ظهر برم با یه دختره ... آه بگو جونگکوک مرض داری مخ دختر میزنی ...
لیهان پوکر نگاه کرد .
لیهان_اشلیا رابطه ددیت با اون یکی ددیت چیه ؟
اولش نفهمیدم چی میگه تا بعدش فهمیدم ...
+یونگیو انقدر به من نچسبون .
یونگی_خیلی خوشحالم که همکارانم انقدر درمورد موضوعات مربوط به کار باهم صحبت میکنن ...
از جام مثل جت پریدمو رفتم تو شکم جونگکوک .
جونگکوک اخی گفتو رفت عقب .
یونگی لبخند کمرنگی زد .
_خانم پارک تحقیقتون راجب موضوعی که گفتم انجام شد ؟
لیهان گیچ نگا کرد .
_من ... باید انجام میدادم؟
_پس شما برای چی سرکار اومدید .
_اخه راجب یه ژانر داستان ؟
_شما کارتو برو انجام بده . جعون شماهم برو راجب موضوع لیهان بهش کمک کن .
لیهان که کنارم بود اروم تو گوشم گفت
_و من هم با خانم کیم خلوت کنم .
+لیهان میزنم سروی ... میزنم صافت میکنما ...
با لبخندی از اتاق رفتن بیرون .
به چشمای یونگی نگاه نمیکردم .
_دلخور نشدم درک میکنم . باید راجب یچیزی باهات حرف بزنم ... میدونم عجیبه ولی واقعیه ... راجب هشدار دیشب
YOU ARE READING
Be Alright
Fanfiction*فیک استریت پروانه به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت من الان میرم خواب زمستونی و بهار به بعد باهم میمونیم ولی خبر نداشت عمر پروانه فقط سه روزه ...3>