كاپوى نيوجرسى!

4.7K 633 45
                                    



مشغولِ تنظيم كردنِ دكمه‌ی سر آستين پيراهنِ آبيش بود كه صدای ضربه زدن به در اتاق رو شنيد.
با صدای رسايی اجازه‌ی ورود رو صادر كرد و منتظر شد تا خبر رو بشنوه.

ـ ردش رو توی كلمبيا زدن و الان داخلِ خونه‌ی پدرش تحت الحفظ، حبس شده قربان.

نيشخندی زد و با بالا آوردنِ سرش، نگاه سرد و گيراش رو از آينه به مرد هيكلی و جوان داد.

ـ جتِ شخصيتون هم آماده‌ست، كمتر از دو ساعت ديگه، به مقصد می‌رسيم.

با بالا آوردنِ دستِ راستش، اجازه‌ی مرخصی رو بهش داد و با خالی كردن عطرِ محبوبش روی خودش، خيره‌ی تصوير مقابلش شد. مثل هميشه آراسته، مرتب و صد البته جذاب بود. درست مثلِ چيزی كه ازش انتظار می‌رفت.

با مرتب كردنِ يقه‌ی كتِ دست‌دوزش، خودش رو به موجودی كه روی تختش قرار داشت، رسوند و با دونستنِ اين‌كه تازه به خواب رفته بود، به آرومی خم شد و پيشونی نوزادِ شير‌خوارش رو به لطافت گلبرگ‌های داخلِ ايوانش بود رو بوسيد و پچ زد:
ـ تو تمامِ دليلی هستی كه برای زندگيم دارم، منتظرِ بابا بمون، به زودی برمی‌گردم.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now