مشغولِ تنظيم كردنِ دكمهی سر آستين پيراهنِ آبيش بود كه صدای ضربه زدن به در اتاق رو شنيد.
با صدای رسايی اجازهی ورود رو صادر كرد و منتظر شد تا خبر رو بشنوه.ـ ردش رو توی كلمبيا زدن و الان داخلِ خونهی پدرش تحت الحفظ، حبس شده قربان.
نيشخندی زد و با بالا آوردنِ سرش، نگاه سرد و گيراش رو از آينه به مرد هيكلی و جوان داد.
ـ جتِ شخصيتون هم آمادهست، كمتر از دو ساعت ديگه، به مقصد میرسيم.
با بالا آوردنِ دستِ راستش، اجازهی مرخصی رو بهش داد و با خالی كردن عطرِ محبوبش روی خودش، خيرهی تصوير مقابلش شد. مثل هميشه آراسته، مرتب و صد البته جذاب بود. درست مثلِ چيزی كه ازش انتظار میرفت.
با مرتب كردنِ يقهی كتِ دستدوزش، خودش رو به موجودی كه روی تختش قرار داشت، رسوند و با دونستنِ اينكه تازه به خواب رفته بود، به آرومی خم شد و پيشونی نوزادِ شيرخوارش رو به لطافت گلبرگهای داخلِ ايوانش بود رو بوسيد و پچ زد:
ـ تو تمامِ دليلی هستی كه برای زندگيم دارم، منتظرِ بابا بمون، به زودی برمیگردم.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...