با رد اخم محوى كه روى پيشونيش به چشم مىخورد، همزمان با بستن بندهاى چرمى ساعت به دور مچش، خطاب به مردى كه از چند دقيقهى پيش، همونطور سرِ پا و دستدرجيب منتظرش ايستاده بود، لب زد:ـ اميدوارم فقط صبحِ به این زودی، تبديل به سوهانِ روحم نشى، مشاور!
با چرخيدن بهسمت مردِ منتظر، خودش رو به مبل سفيد و تكنفرهیِ اتاق نسبتاً بزرگ هتل رسوند و با لمدادن به روش، پا روى پا انداخت.
ـ میشنوم، بالدو!
با سر اشارهاى بهش كرد تا روى مبل مقابل خودش بشينه و پارك بالدو بعد از بازكردنِ تكدكمهى كتِ طوسىرنگش، با نشستن روى سطحِ سرد و نرمى گفت:
ـ بهتر نیست منتظر بیدارموندن جيمين هم باشیم، کاپو؟
ـ امروز شنوندهى حرفهات فقط منم، بالدو... چى تو رو بعد از بزريل به اينجا كشونده؟!
با جديت كلماتش رو به گوشِ پدر همسرش رسوند و با تكيهدادن آرنجش به روى دستهى مبل، منتظر شنيدنِ جملات مرد زيركِ مقابلش شد.
ـ زيادى راجع به كارهاى من كنجكاوى، كاپو...
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...