پاپى!

1.8K 284 129
                                    





با رد اخم محوى كه روى پيشونيش به چشم مى‌خورد، همزمان با بستن بند‌هاى چرمى ساعت به دور مچش، خطاب به مردى كه از چند دقيقه‌ى پيش، همون‌طور سرِ پا و دست‌در‌جيب منتظرش ايستاده بود، لب زد:

ـ اميدوارم فقط صبحِ به این زودی، تبديل به سوهانِ روحم نشى، مشاور!

با چرخيدن به‌سمت مردِ منتظر، خودش رو به مبل سفيد و تك‌نفره‌یِ اتاق نسبتاً بزرگ هتل رسوند و با لم‌دادن به روش، پا روى پا انداخت.

ـ می‌شنوم، بالدو!

با سر اشاره‌اى بهش كرد تا روى مبل مقابل خودش بشينه و پارك بالدو بعد از باز‌كردنِ تك‌دكمه‌ى كتِ طوسى‌رنگش، با نشستن روى سطحِ سرد و نرمى گفت:

ـ بهتر نیست منتظر بیدار‌موندن جيمين هم باشیم، کاپو؟

ـ امروز شنونده‌ى حرف‌هات فقط منم، بالدو... چى تو رو بعد از بزريل به اينجا كشونده؟!

با جديت كلماتش رو به گوشِ پدر همسرش رسوند و با تكيه‌دادن آرنجش به روى دسته‌ى مبل، منتظر شنيدنِ جملات مرد زيركِ مقابلش شد.

ـ زيادى راجع‌ به كارهاى من كنجكاوى، كاپو...

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now