ـ خستهام كردى عوضى!موهاش رو با حرص و محكم بهسمتِ عقب كشيد و خيره به چهرهى پفكردهى مردى كه صورتش توىِ خونش تقريباً دفن شده بود، غريد:
ـ مىدونى، هوسِ بُريدن زبونت بدجور داره توى ذهنم وول مىخوره!
با تنفر نگاهش رو توى صورت مرد چرخوند و با غيض لب زد:
ـ سگِ ولگردى مثلِ تو نمىتونه من رو دور بزنه!
بىدليل، اما با حرص مشتِ سنگينش رو دوباره توى بينى شكستهى مرد فرود آورد و خطاب به محافظش با نيشخندى زمزمه كرد:
ـ انگار بايد يادش بياريم، نه؟!
مرد محافظ كه با چشمهاى باريكشدهاى، خيرهى كاپو و جنازهى نيمههوشيار زير دستش مونده بود، با بالابردن تاى ابروش درحالى كه چشمهاش برقِ خاصى داشتن، با لذت جواب داد:
ـ كمتر از سی دقیقه زمان مىخواد...
و قدمهاش رو بهسمتِ كاپوش برداشت. شايد اين فرصتِ مناسبى براى خالىكردنِ ذهنش از همهچيز بود، پس بايد به خوبى انجامش مىداد تا روانش رو به ارگاسمِ خاصِ خودش برسونه!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...