نگاه اخمكرده و چشمهاى سردش روى پسرى بود كه همين چند دقيقهى پيش بدون هيچ وقفه و ترسى، خنجر رو توى گردنِ داييش فرو كرده بود.گوش و ذهنش براى چندمين بار شروع به پردازش چيزهايى كه شنيده بود، كرد و جونگو تنها با نگاهى كه بيشتر از لحظهى قبل يخ مىزد، به چشمهاى قوى وحشى خيره شده بود.
بىتوجه به صداى خرخر مردى كه داشت توى خونِ خودش دست و پا مىزد، با صداى بمى كه انعكاس امواج ترسناكش به خوبى به گوش جیمین مىرسيد، گفت:
ـ پس تو كاپوى واقعى بوستونى...
سرماى احاطه شده به دورشون بيشتر از قبل به صورت و بدنشون سيلى مىزد و نگاهِ عصبى جونگکوک به جیمینِ زخمخورده بود. زخمى كه امشب سر باز كرده بود و اون پسر به زبون مىآوردش...
جیمین بدونِ ترس سرش رو بالاتر گرفت و با لحنِ بىتفاوتى كه تلخيش به كامِ جونگکوک مىنشست، جواب داد:
ـ درسته، من كاپوئم...
پوزخندى زد:
ـ مشکلی وجود داره؟!
جونگکوک با تاب دادن ابروش به سمت بالا، پوزخندِ صدادارى زد و با چرخوندن مردمكهاش به روى هيونبينى كه پاهاش رو روى زمين مىكشيد، دستش رو به سمت پشت كمرش برد و با بيرون كشيدنِ كُلت خوشدستش، خودش رو به کنار مرد رسوند و با گرفتنش به سمت هیونبين، انگشتش رو روى ماشه گذاشت.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...