ـ پس اين يك هفته، خودت رو اينجا حبس كردى، كاپوىِ جوان!بهمحض شنيدن صداى آشناى مرد، با همون حالت جدى و اخمكردهاى كه ناشى از چككردن اوراق حسابرسى كازينو بود، سرش رو بالا گرفت.
ـ نبايد الان كنارِ مرد بههوشاومدهات باشى؟
با لحن دوستانهاى جملاتش رو لب زد و روى راحتى مقابل ميز نشست.
ـ متأسفم نبايد بدونِ اطلاع مىاومدم؛ اما...
لبخند سادهاى زد و همونطور كه تكدكمهى كتش رو براى راحتى زخمِ كمر و خراشِ بازوش باز مىكرد، ادامه داد:
ـ سركشى به معاملاتم من رو به اينجا كشونده!
خيره به مردى كه اينبار بدون درنظرگرفتن رسوماتِ مافيايى، پيراهنى سياه با چند دكمهى بازمونده و كتوشلوارى همرنگ به تن داشت، ابرويى بالا انداخت.
ـ قطعاً سركشى به من جزوى از اين معاملات نيست، كاپو لوچى!
كجخلقى امروزش توى لحن صحبتش هويدا بود و همين باعث تمديد لبخند كاپوىِ ايتاليايى شد.
ـ اگه نمىشد من هم الان اينجا نبودم، كاپوىِ جوان!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...