ماهى كوچولوىِ ساقى!

622 102 2
                                    


ـ پس ساقى شدى!

نيشخندى زد و با تاى ابروى بالا‌رفته به سيتايى خيره شد كه مردمك‌هاى خوش‌رنگش رو توىِ سفيدى چشم‌هاش مى‌چرخوند.

ـ ولى سعى مى‌كنم برند كاريم رو حفظ كنم.

با تمديدشدن نيشخند همسرِ كاپو، سيتا ادامه داد:

ـ موجود عجيبيه؛ اما پريدنِ پلكش موقع شِر‌وَ‌وِر‌گفتن به‌‌خوبى مى‌تونه دستش رو، رو كنه.

با شنيدن نكته‌اى تيز‌بين از زبون زنِ مقابلش كه تنها خودش ازش خبر داشت، جدی‌تر از قبل مشغول گوش‌دادن به حرف‌های سیتا شد.

ـ جلب اعتمادش سخته؛ اما اعتيادش به كُك تنها نقطه‌ضعفش توىِ اين شرايط به حساب مياد، بوىِ جنس خوب بيشتر مستش مى‌كنه، كاپوىِ جوان!

ـ چطورى بهت اعتماد كرد؟

با شنيدن سؤال همسرِ كاپو، به‌ جلو خم شد تا فنجونِ قهوه‌اش رو براى مزه‌كردن، ميون دست‌هاش بگيره.

ـ من فقط طعمه‌ىِ نابى كه مى‌خواست رو، بهش رسوندم، گرفتنش به عهده‌ى خودش بود!

با لبخندى مطمئن نگاهش رو به مرد قدرتمندِ اين عمارت دوخت و جرعه‌اى از قهوه‌اش رو نوشيد.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now