ـ پس ساقى شدى!نيشخندى زد و با تاى ابروى بالارفته به سيتايى خيره شد كه مردمكهاى خوشرنگش رو توىِ سفيدى چشمهاش مىچرخوند.
ـ ولى سعى مىكنم برند كاريم رو حفظ كنم.
با تمديدشدن نيشخند همسرِ كاپو، سيتا ادامه داد:
ـ موجود عجيبيه؛ اما پريدنِ پلكش موقع شِروَوِرگفتن بهخوبى مىتونه دستش رو، رو كنه.
با شنيدن نكتهاى تيزبين از زبون زنِ مقابلش كه تنها خودش ازش خبر داشت، جدیتر از قبل مشغول گوشدادن به حرفهای سیتا شد.
ـ جلب اعتمادش سخته؛ اما اعتيادش به كُك تنها نقطهضعفش توىِ اين شرايط به حساب مياد، بوىِ جنس خوب بيشتر مستش مىكنه، كاپوىِ جوان!
ـ چطورى بهت اعتماد كرد؟
با شنيدن سؤال همسرِ كاپو، به جلو خم شد تا فنجونِ قهوهاش رو براى مزهكردن، ميون دستهاش بگيره.
ـ من فقط طعمهىِ نابى كه مىخواست رو، بهش رسوندم، گرفتنش به عهدهى خودش بود!
با لبخندى مطمئن نگاهش رو به مرد قدرتمندِ اين عمارت دوخت و جرعهاى از قهوهاش رو نوشيد.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...