ـ شنيدم ساقدوش شدى محافظ!با مرتبكردنِ يقهى پيراهنش، خيره به مردى كه توى اون لباس يكدست مشكى، جدى و خونسرد بهنظر مىرسيد، لب زد.
درحالى كه كشوى شيشهاى كراواتها رو بيرون میكشيد تا از بينشون يكى رو انتخاب كنه، با نيشخندى ادامه داد:
ـ اما بيشتر شبيه قاتلی بهنظر میای كه دنبال يك فرصت مناسب براى كشتنِ عروسه!
با قفلشدن چشمهاش به روی كرواتى كه مدتى قبل به دور گردن كاپو ديده بود، انگشتهاى نافرمانش بهسمتش حركت كرد و جیمین همونطور كه سرش رو بالا مىگرفت تا از داخل آينه، دوباره نگاهى به محافظش بندازه، زمزمه كرد:
ـ مجبور نيستى خودت رو قوى نشون بدى، اون هم وقتى كه چشمهات همهچيز رو فرياد مىكشن آركا!
ـ ترجيح مىدم بىتفاوت بهنظر بيام كاپو جیمین... دردى كه چشمهام فرياد مىزنن، قرار نيست معجزهكننده باشه!
آركا با نگاهى بىفروغ جملاتش رو لب زد و با بردن دستهاش به پشت كمرش، ادامه داد:
ـ فكرش از سرم پريده...
جیمین پوزخندى زد. بهخوبى مىتونست دروغ توى كلمات آركا رو حس كنه.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...