ـ سه برابر پيشنهاد اوليهات!نگاه خمار و تيزش رو به شخص مقابلش داد.
ـ اشتهات زياد شده، ماهىكوچولو.
خونسرد از پشتِ شالگردن سياهرنگى كه از بينى به پايينِ صورتش رو پوشونده بود، پچ زد و با سرى كجشده، ادامه داد:
ـ اما يادت رفته كه فاحشهى كازينوىِ منى، سیتا!
زن زيباىِ مقابلش با طنازىاى كه توى وجودش بود، همزمان با بالا پریدنِ ابروهاش لبخند دندوننمايى زد:
ـ منكرش نمىشم، آقا؛ اما من كسى هستم كه بدون نشوندادنِ چهرهى واقعیام خيلى از معاملات مهم رو بهنفعت تموم کردم...
خيره به سيتا نيشخندى زد.
ـ هنوزم به گستاخىِ پونزده سال پيشتى؛ يه دختر لوس و لوند كه از همون موقع قصدِ ماليدن تنش به افكارم رو داشت، خوبه سيتا! خیلی خوب درسهات رو ياد گرفتى.
ـ من دخترى هستم كه تو بزرگش كردى، كاپو.
واژهى آخرش رو بىصدا از بين لبهاى سرخش ادا كرد و دستهاش رو به زير چونهاش قرار داد.
ـ خواستهی اصلیت چیه، سیتا؟
تکیهاش رو به صندلی داد و با ریتمگرفتن روی میز شامی که درحالحاضر فقط جام شراب روش به چشم میخورد، نگاه تیزش رو به سیتا دوخت و لب زد:
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...