می‌میرم از نداشتنش!

904 174 85
                                    



ـ مى‌سوزه؟

فشردنِ پلك‌ها و چنگ‌شدن هرباره‌ى انگشت‌هاش به دور دسته‌ی آهنی که تنها تکیه‌گاهِ نزدیک بهش محسوب می‌شد، باعثِ نگاه دقیق و پرسشگر هابز بود.

ـ هاه، نه!

صدای هیس‌ کشیدنش هربار که پوست سالم اطراف گودیِ کمرِ نیمه‌سوخته‌اش لمس می‌شد، به گوش دکتر می‌رسید و حالا با فکی قفل‌شده و سوزشی عميق، گره‌ی غلیظی به ابروهاش انداخت و غريد:

ـ عميقه؟!

ـ نه خيلى؛ شکل سوختگی، بيشتر شبیه به خورشید شده! دوره‌ی درمان کمی طولانی‌تره و اين هم به‌خاطر گذشت دو ساعت و نيم از زمانِ اسيد‌پاشيه...

لعنتى زير لب فرستاد.

ـ مى‌خوام ببينمش!

درخواست غیرمنظره‌اش از هابز، موجی از تعجب حینِ پانسمان بهش تزریق کرد.

خیره به دست‌ عقب‌ا‌ومده‌ی کاپویِ جوان که تمنایِ گرفتن آینه و دیدنِ رد سوختگی روی کمرش رو داشت، با اخمی جدی ناچار به دادن شیءِ گردی که روی میز کار صاحب این کارگاه به‌ چشم می‌خورد، شد.

طولى نكشيد كه با بالا‌كشيدنِ گردنش، سطح قرمز‌شده‌ى گودىِ كمرش توى نگاه خونينش نشست.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now