به جهنم جئون خوش اومدى!

3.1K 564 34
                                    



با حرص واردِ كارگاهش شد و با ديدنِ چوبى كه قبل از رفتنش به پيست، مشغولِ تراش دادنش بود، بدونِ معطلى اون رو چنگ زد و به ديوارِ مقابلش كوبيد.

صداى نفس نفس زدن‌هاى عصبيش سكوتِ كر كننده‌ى اطرافش رو می‌شكست و به زحمت داشت، خودش رو كنترل می‌كرد كه فضاى اطرافش رو سالم و مرتب نگه داره!

هنوزم وقتى به يادِ حرف‌هاى كمى پيشِ اون مرد می‌افتاد، خونش به جوش می‌اومد! چه پرتوقع و بی‌حيا بود.

ـ جيم!

پلک‌هاش رو محكم روى هم فشار داد و با گزيدنِ لبش، روی پاشنه به سمتِ جاش چرخيد.

ـ هى! آروم باش، بالاخره كه بايد باهاش رو به رو ميشدى!

اخم‌هاش رو تو هم كشيد و رو به مردی که به حالت تسلیم دست‌هاش رو بالا گرفته بود، فرياد زد:
ـ اين غذاييه كه تو پختيش و جلوم گذاشتى، خدا لعنتت كنه جاش! گمشو!

جاش با چرخوندنِ مردمك‌هاش، جواب داد:
ـ تو انقدر نازك نارنجى نبودى جيم، فقط مردى رو ديدى كه قراره باقى عمرت رو كنارش سَر كنى، اگه نميتونى، بپذيريش پيشنهادِ چند ساعت پيشم هنوز سرجاشه!

Capo | KookMin | AUWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu