پناه من!

1.2K 213 57
                                    





ـ گمشو بيرون!

صداى دردمندش كه با تُن بلند و خشم ادا شده بود، به آركا فهموند كه هرچه سریع‌تر بايد سالن رو ترك كنه!

جو متشنج بينشون درحالى كه چشم‌هاى عصبى و نگاه وحشيانه‌یِ آبى‌رنگ مرد كه قصد به آتش كشيدنش رو داشت؛ هر‌لحظه بدتر مى‌شد و حالا با تنگ‌شدنِ مردمك‌ و لب‌هاى بى‌رنگش مقابلِ نگاه خروشان قوىِ وحشى، سنگينى كلمات روى تن و داخل گوش‌هاى همسر به‌زمين‌افتاده‌اش پيچيد:

ـ توى گوشِ لعنتيت خوندم، بين يكى‌شدنِ تنت با تنم، بينِ بوسيدن هرباره‌ى قلبت...

صداى سردش جونى نداشت؛ اما بايد مى‌ايستاد و حرف مى‌زد اون هم قبل از خفگىِ اين چند روز كه قلبش رو بيشتر به درد مى‌آورد.

ـ تن و روحِ زخمى تو فقط گرگ‌هايى رو به‌سمتت می‌کشونه که بویِ خونت رو حس کردن!

لرزش تنش نشون از خالى‌شدن ته‌مانده‌ى انرژيش داشت؛ اما كاپو مردى نبود كه توى اين لحظه بهش اهميتى بده...

ـ بلند شو!

صداى دستوريش همزمان توى گوش مردى پيچيد كه با پشت دست رد خون بينيش رو پاك مى‌كرد.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now