با شنيدنِ پيشنهادش قهقهاى زد، درحالیكه سرش رو تكون میداد با تاسف لب زد:
ـ احمق!هنوز رد خنده روی لبهاش بود كه جاش ادامه داد:
ـ خب تو به شوخی بگيرش اما يكم مغزت رو به كار بندازی، ميبينى كه به كارت مياد!با چشمهايى كه جدی بودن ازش میباريد، رو به دوستش به حرف اومد:
ـ من بزدل نيستم جاش! هيچ وقت ازش استفاده نميكنم.جاش همونطور که بلند ميشد، شونهای بالا انداخت:
ـ هيچوقت با قاطيعت حرفی رو نزن كه بعدا عكسش رو عمل كنی جيمين، به هر حال...با زدنِ لبخندى ادامه داد:
ـ بلند شو میخوام ببرمت يه جايی كه بهت خوش بگذره.جيمين دستش رو تو هوا تكون داد.
ـ حوصله ندارم پسر، خودت تنهايی برو.
جاش با چرخوندنِ مردمكهای چشمهاش، بازوی جيمين رو گرفت.
ـ حال بهم زن نباش ديگه، زود باش. بهت قول ميدم حسابی سرحال ميای.
و با زدنِ چشمكى به جيمين بالاخره وادارش كرد تا همراهيش كنه.
ـ كجا؟
درحاليكه موبايلش رو چك میكرد، جواب داد:
ـ پيست!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...