عطر محبوبش رو برداشت و نزديك بينيش برد. نفس عميقى از رايحهاش كشيد و همين كه خواست به گردن و لباسش بزنه، درِ اتاق بدون زده شدن باز شد و قيافهى اخموى جيمين، توى آينه نشست.
نفسش رو كلافه بيرون فرستاد و بدون توجه بهش، بعد از دوش گرفتن با عطر، كشوى ميز رو بيرون كشيد تا يكى از ساعتهاش رو انتخاب كنه.
ـ تو اين جهنم من زندانى تو نيستم!
با حوصله و صبر نگاهش رو روى ساعتهاى مچيش چرخوند و جواب داد:
ـ حضورت اينجا چيز ديگهاى رو میگه.ناراضى از حاضر جوابى جونگكوك دندون قروچهاى كرد. نگاهش رو بالا آورد و با حالت سرگرم كنندهاى به جيمين گفت:
ـ بهتر نيست به جاى اعتراض استفادهى بهترى از زبون و لبهات داشته باشى؟و با حالت موذيانهاى خيرهى پسر شد.
نگاه عصبيش هنوز روى جونگكوك بود، اين مرد انگار قصد نداشت كه درست و درمون باهاش كنار بياد و هر بار به جاى بهتر شدن، رابطه رو بدتر مىكرد.
مقابل جيمين ايستاد، از نگاهش عصبانيت میبارید و براى جونگكوك كاملا واضح بود كه چقدر اون پسر تحت فشاره.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...