گامهاى بلند و تندش رو به سمتِ اتاقى كه میدونست بالدو اونجا حضور داره، برداشت و با رسيدن به درِ چوبىِ تگزاسىِ مقابلش، با هول كوچيكی كه توسط كف دستش بهش داد، وارد اتاق شد.با ديدنِ قامتِ خم شدهى پارك بالدو روی ميزِ كاريش، زبونش رو به ديوارهی داخلی لپهاش فشار داد و با لحنِ تندى اعلام حضور كرد:
ـ من زير بارِ اون قرار مسخره نميرم! نه تو و نه هيچ كس ديگهای نمیتونه مجبورم كنه!با شنيدنِ صدای عصبی پسرش، درحالیكه گوشهی ابروش رو با ناخن نوازش میداد، به سمتش چرخيد.
ـ شنيدی بابا؟ نمیتونی مجبورم كنی! و در مورد آيرين هم نمیذارم بدبختش كنه! تو پدرشی چطوری اجازه دادی که اونرو، به اون فاحشه خونه ببرن!
آتيش پسرش بدجوری تند بود، كاش قدرتِ مقابله كردن با اون كاپوی متفاوت رو داشت.
ـ قوىِ وحشی لقبِ برازندته، زيبا و سركش!
با جمع كردنِ لبخندِ روی لبهاش، و كشيدنِ اخمهاش تو هم، غريد:
ـ تو فكر میکنی به سادگىِ همين كلماتيه كه از دهنت بيرون اومده؟ انقدر احمقی و بچه؟ تو اون مردِ آبی رو نميشناسی!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...