صداى عصبى و توبيخ كنندهاش با ولومِ كنترل شدهاى، توی گوشِ جيمين پيچيد:
ـ چندبار بايد بهت اين تذكر لعنتى رو بدم كه بدون اطلاع و اجازهام پات رو از اون عمارت بيرون نذارى؟داد زد:
ـ چندبار جيم؟ هان؟كلافه از شنيدنِ صداى بلند جونگكوك، پلكهاش رو روى هم گذاشت و با بيرون فرستادنِ نفسش به سمتش چرخيد.
ـ قراره گرگهاى محله بهم حمله كنن؟ يا قراره يه تير توى سرم خالى كنى چون به حرفت گوش نمیدم؟! من همينم جونگو، لجباز و سركش درست مثلِ لقبى كه دارم.
عصبى از حاضرجوابى جيمين با نگاه تندى غريد:
ـ زبون درازت رو خودم بايد كوتاه كنم!نيشخندى زد:
ـ مىتونى؟به سمتش قدم برداشت و با گرفتنِ بازوش گفت:
ـ چته هار شدى؟ دو بار تو روت خنديدم، فكر كردى خبريه؟جيمين با صداى بلندى خنديد. امروز عجيب شده بود، نترس و شجاع!
ـ ولم كن، اتفاقى نيفتاده كه.
جونگكوك اخمهاش رو تو هم كشيد.
ـ آره اگه حملهى ديشب به كازينو، جاسوسى كردن از كار و زندگيم و اين قلدربازىهاى تو رو در نظر نگيريم، همه چيز در امن و امانه!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...