ـ افتخار نمیدی جناب کاپو؟
با مزه کردن مایعِ سرخ رنگ جامش ابرويى بالا انداخت و با كمى جابهجا شدن توى صندليش گفت:
ـ ترجيح میدم باخت شما آقايون رو از دور ببينم.
صداى خندهى يكى از دو مرد كه "رابرت" نام داشت، بلند شد.
ـ اوه، شايد امشب بازنده نبوديم!
با ايستادنِ ركس اون هم درست سمت ديگهى ميز و مقابل چشمهاى عصبى كاپو، فقط منتظر اشارهاش بود تا حركت نهايى رو انجام بده. رابرت و ريچارد با تمركز بالايى مشغولِ بازيشون بودن و اين كمكم داشت حوصلهى جونگکوک رو سَر میبرد.
ـ هرزههاى اين كازينو فوقالعادهان كاپو، اونها رو چطورى پيدا میكنى؟
صداى مشتاق ريچارد بعد از جملهى رابرت بلند شد:
ـ درسته، تنها جاييه كه اجازه میدم، بيشتر از چندبار لمسم كنن!
ریچارد نگاه گستاخش رو به جونگکوک داد و گفت:
ـ چطورى میتونم يكيشون رو به عنوان هديه از سمت کاپو داشته باشم؟
پوزخندى به حريص بودن اون مرد چهل ساله زد. شايد اگه هوسباز بودنِ بيشاز حدش رو ناديده میگرفت، میتونست به دلیل هوش زيادش توى تجارت بهش لقبِ نابغهى كوچك رو بده؛ اما با اشتباه اين اواخرش حسابى جونگکوک رو نااميد كرده بود.
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...