خواستنِ تو!

1.1K 212 33
                                    


ـ گورت رو از اينجا گم كن، حوصله‌ى گوش‌دادن به تفاله‌هایی که از دهنت بیرون میاد رو ندارم، شارون!

با اخمى غليظ نگاهش رو از مرد جوان گرفت و همين كه اولين قدم رو به‌سمت میز کاریش برداشت، شارون با تمسخر خطاب بهش گفت:

ـ شنیدن واقعیت همیشه تا ته اعماقت رو می‌سوزونه، جيمى!

بى‌اهميت به چيزى كه شنيده بود، روى صندليش نشست و با گره‌زدن انگشت‌هاش به داخل هم، نگاه رئيس‌مآبانه‌اش رو حواله‌ى شارون كرد.

ـ چاكِ دهنت زيادى محتاج به دوخته‌شدنه!

شارون لبخند معنا‌دارى زد:

ـ شنيدم محافظ شخصى همسرت رو به شيكاگو فرستادى! فكر مى‌كنى بتونه از پسِ آدم‌هاى من بربياد؟

ديدن نگاه پُر از عصبانيت مردى كه رئيس اين كازينو محسوب مى‌شد، بهش انرژى بيشترى مى‌داد تا اعصابِ نداشته‌اش رو به بازى بگيره.

ـ منم از حرومزاده بودنت شنيدم! يادت كه نرفته، شارون؟

با خفه‌شدن لحظه‌ای مردی که روی مبل به حالت راحتی نشسته بود، براق‌شده به‌سمتش غريد:

ـ پيدا‌شدن سر‌و‌كله‌ات رو به پاىِ پيشينه‌ى خانوادگيت مى‌ذارم! به‌هر‌حال از يه بچه‌ى سر‌راهى بيشتر از اين هم نمى‌شه توقع داشت، شارون...

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now