دلجویی!

1.7K 344 129
                                    



با حسِ خالى‌بودن بازوش، ترسيده پلك‌هاش رو از هم فاصله داد.

ـ آنیل!

همين‌كه گردالى رو صدا زد، با پيچيده‌شدن دستى به دور كمرش، وحشت‌زده نفس‌كشيدن رو از ياد برد.

ـ كلارا و هابز مراقبش هستن.

با شنيدن صدای خشدار كاپو و فشارى كه به تنش براى دوباره دراز‌كشيدن وارد می‌کرد، پلك‌هاش رو آسوده روى هم گذاشت...

ـ هنوز هم سوزش دارى؟

جيمين در‌حالى كه باز هم تنش روى تخت فرود مى‌ا‌ومد، در جوابِ سوالى كه جونگو ناگهانى ازش پرسيده بود با گزيدن لبش، سرى تكون داد.

فاصله‌ى خالى‌مونده‌ى بينشون رو كاپو پُر كرد و با چسبوندن بالا‌تنه‌ى‌ برهنه‌اش به تنِ گرم جيمين، انگشت‌هاى سردش رو از زير ملحفه به زير ناف پسر رسوند و با ماساژ‌دادن دورانيش، لب‌هاش رو روى موهاى به‌هم‌ريخته‌ى پارك گذاشت.

ـ بوىِ سكس مى‌دى!

جونگو روى موهاى جيمين زمزمه كرد و با دوباره نفس‌كشيدنِ بوى تنِ نشسته به روى موهاى پسرش، انگشت‌هاى سركشش رو به‌سمتِ عضو بدون‌پوشش پارك به حركت در‌آورد.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now