پاكت

1.4K 335 71
                                    





ـ مثلِ ترسيده‌ها‌ به‌نظر می‌رسی، كاپو جيمين...

با شنيدنِ جمله‌ى شيطنت‌آمیز آركا، بى‌هدف اخم‌هاش رو توى هم كشيد و با گرفتنِ نگاهش از دو مردى كه با فاصله‌ى زياد مشغولِ صحبت توى فضاى باز حياطِ عمارت بودن، رو به محافظش توپيد:

ـ مزخرف نگو! فقط نگرانم...

آركا ابرويى تاب داد و با لحنى موذيانه لب زد:

ـ اما تو خوب بلدى تنِ مردت رو تا توى گور ببرى...

خيره به قامتِ بلند جيمين كه توى كت و شلوارش موجه‌تر از هر زمانى به‌نظر مى‌رسيد، ادامه داد:

ـ ولى مى‌تونم تضمين كنم كه آشفتگىِ درونيتون كاملاً مشتركه...

نمى‌تونست نگاهش رو از نيم‌رخ جدىِ كاپو بگيره، اقتدارش در برابر مردى كه از لحاظ قدرت هم‌ترازِ جونگو بود، كاملاً به چشم مى‌اومد و جيمين واضحاً مى‌تونست نفوذ كلامى جئون رو روى كاپو ايگور ببينه!

هنوز هم با يادآورى نگاه سرتاسر سردِ كاپو، تنش يخ مى‌بست و دهنش خشك مى‌شد. طعم گسى كه روى زبونش احساس مى‌كرد، دلشوره‌اش رو بيشتر از قبل شدت مى‌داد؛ چون از هيچ‌چيز خبر نداشت.

از وضعيتى كه ناخواسته درونش قرار گرفته بود، هراس داشت؛ اما محكوم بود به حفظِ ظاهر و وانمودكردن به خونسردى‌ كه از درون داشت جونش رو مى‌گرفت.

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now