صداى آه غليظش كه ناشى از تلخىِ بيش از حدِ ويسكيش بود، توى ريتم تند موزيكِ كازينو گم مىشد. نمىدونست چندمين پيك رو بالا رفته؛ چون هيچ اهميتى نداشت وقتىكه نمىتونست سوزشِ قلب و شعلههاى خشم و آتشِ درونيش رو خاموش نگه داره!قلبش با شدتِ تمام به قفسهى سينهاش میكوبيد و هربار كه موجى از اشك به چشمهاش هجوم مىآورد، با اقتدار و رگههایی از عصبانيتِ نهفته توى وجودش اونها رو پَس مىزد تا مبادا دچار تزلزل بشه.
هيچچيز نمىتونست مغز و افكارش رو فقط براى چند ثانيه خاموش و بىصدا نگه داره و همين باعث مىشد تا مرزى با فورانكردن نداشته باشه.
با حضور دوبارهى باريستا و پُر شدنِ پيكش، اون مادهى بىرنگ زهرمانند رو به ته گلوش فرستاد و با محكم كوبيدنِ شيشهى كوچك ميون انگشتهاش به روی میز بار، دختر جوان رو به ريختنِ دوباره دعوت كرد.
از روى هم گذاشتن پلكهاش وحشت داشت و حاضر بود هر كارى رو انجام بده تا صداهاى مختلفِ پيچيده توى گوش و سرش رو دیگه نشنوه!
انگشتهاش با گرهخوردن توىِ هم، به پيشونيش چسبيد و حالا بهتر مىتونست حركتِ هيستريك و تكونخوردنِ شديد پاى راستش رو احساس كنه!
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...