بخش خصوصىِ زندگى!

1.5K 355 43
                                    







ـ عوضیِ حرومزاده...

مشت‌هاش يكى پس از ديگرى روى سراميك حموم فرود مى‌اومد و صداى پُر از حرصش لا‌به‌لای ریزش قطرات آب در‌حال گم‌شدن بود.

نبض شقيقه‌هاش زير دوش آب سرد، رفته‌رفته داشت آروم‌ می‌گرفت و چشم‌هاى سرخ‌شده از خشمش براى جونگويى كه مقابلشون نبود، خط‌ و‌ نشون مى‌كشيد.

هنوز هم قلبش از يادآورى لحظاتى كه قبل از بيدارشدن آنيل، همراه با پدر عوضيش گذرونده بود، به‌طرز بى‌شرمانه‌اى تند مى‌کوبید.

شاید با بیدار‌نشدن ناگهانی گردالی، الان توی نقطه‌ی متضادی از حرف‌هاى كاپو قرار داشتن؛ شايد درحال سخت بوسيدن هم كه جيمين حريصانه انجامش مى‌داد تا حرص درونيش رو خالى نگه داره!

یا شاید...

پلك‌هاش رو براى چند ثانيه روى هم گذاشت و با كشيدنِ نفس عميقى كه كمى لرزان بود، از زير دوش بيرون اومد.

نبايد به حاشيه‌ها فكر مى‌كرد، درست يا غلط بخشِ خصوصى زندگى مشتركشون به پايان رسيده بود...

ـ شدم بازيچه‌ى دست مردى كه خوب بلده قلبم رو با حرف‌هاش بسوزونه...

نگاهش رو بالا گرفت و با زدن چند پلك كوتاه، خسته از داغى دوباره‌ى چشم‌هاش، با بغضى آوار‌شده به انتهاى گلوش با صداى خفه‌اى پچ زد:

Capo | KookMin | AUWhere stories live. Discover now