ـ گوشهام از جيغهاش پُره!آركا با صداى نالانى گفت و با توقف ركس جلوى كلبه، صداى طعنهآميزش توى گوشهاش نشست:
ـ گلبهخودى زدنت اين نتيجه رو هم به همراه داره!
کمربندش رو باز کرد و کمی به سمت آرکا چرخید:
ـ پدرش رو مىخواد و فكر كردى اگه بدونن مدام تا اينجا بغلت گريه كرده، جيغ زده و با كف دستهاش به صورتت سيلى زده تا از بغلت بيرون بياد و مهمتر از همه...
مكثى كرد، خيره به صورتِ بيخيال آركا با تأسف لب زد:
ـ اگه بفهمن كه به كاپوت محرك دادى، چطورى ازت استقبال مىكنن؟!
آركا دستهاش رو زير بغل آنيل برد و قبل از باز كردن در، با تكخندى گفت:
ـ كاپو جیم از شدت تحركِ ديروزش الان مستِ خوابه!
با پياده شدن آركا چشمى چرخوند. قرار بود دوباره از دست اين آدم به پيرى زودرس برسه! هنوز هم نمىتونست حركاتش رو درك كنه. اينكه به خيال خودش مىخواست به اين بحث يه جورى خاتمه بده در نوع خودش خوب بود؛ اما از واكنش كاپو و همسرش مىترسيد...
YOU ARE READING
Capo | KookMin | AU
Fanfictionجئون جونگكوك، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دختر، همه چيز بهم ميريزه و جونگكوك براى حفظ غرور و تحقيرى كه در خفا صورت گرفته، خبرِ ازدواجش با پسرِ...