پارت نه

99 38 45
                                    

ریان تماس را قطع و به ورودی بیمارستان خیره شد. فرمان خودرو را چرخاند. با چرخش فرمان، خودرو وارد بیمارستان شد.

خودرو را در پارکینگ پارک کرد و بعد از پیاده شدن و قفل کردن آن، به سمت پذیرش بیمارستان رفت.

اسم بیمار را گفت و کارت شناساییش را نشان داد. نشان پلیس مرکزی پکن چیز کمی نبود و هر کسی را وادار به همکاری میکرد.

پرستار اطلاعات بیمار را در اختیارش گذاشت. در حال مطالعه ی گزارش مختصر پزشکی جان بود که با بالا آوردن سرش، پزشکی که به سمت میز پذیرش می آمد، چشم در چشم شد. پزشک چند ثانیه نگاهش خیره به او ماند. اخم کرد. با نزدیک شدن پزشک به اتیکت نام او زل زد:"دکتر کیم سونگدو" سرش را به سمت برگه ی اطلاعات بیمار گرداند. نام پزشک معالج:"دکتر کیم سونگدو"

صدای پزشک جوان را شنید:"پرستار برگه ی اطلاعات بیمارمو میخوام، شیائو جان"
پرستار به ریان اشاره کرد:"آقای دکتر برگه دست ایشونه"
پزشک سرش را به سمت ریان چرخاند و ابروهایش را پرسش برانگیز بالا برد:"شما؟"
مرد جوان به شکل ضایعی خندید و دستش را جلو برد:"آآآ... من از دایره ی جنایی دفتر مرکزی پلیس پکنم... ریان..."
پزشک هنوز قانع نشده بود:"و پرونده ی بیمارم دست شما چیکار میکنه؟"

ریان شاسی برگه ی ریز اطلاعات جان را بر روی میز پذیرش، به سمت پزشک جوان هول داد:"مورد باید بررسی می شد"
پزشک برگه ها را گرفت و پوزخندی زد:"خوب؟ اطلاعات پزشکیتون به تحلیل داده هاتون کمک کرد؟"

ریان کنایه ی او را نشنیده گرفت:"ازتون میخوام بهم بگین مشکل بیمارتون شیائو جان چیه؟"
پزشک جوان به او نگاه کرد و دست از نوشتن، کشید:"چرا فکر میکنین من اطلاعات بیمارمو به شما میدم؟"

لبخند ریان محو شد. پزشک جوان، مردی قانونمدار به نظر میرسید. اینکه از او حتی به اسم همکاری هم اطلاعاتی بگیرد، محال به نظر می آمد. ناخواسته جملاتی بی معنی برای توجیه این عمل پزشک به لب آورد:"چون بیمار شما شرایط خاصیو داره و ما مدتیه به خاطر یه پرونده اونو تحت نظر داریم... نگفتن شما شاید به نظرتون رازداری به حساب بیاد اما تو علم و منطق ما، میشه آسیب مستقیم به آقای شیائو..."

البته این توجیه برای او درست بود اما دکتر سونگدو چیزی از این موضوع نمی دانست. کمی به چشمان ریان نگاه کرد تا دروغ را از میان تیرگی چشمانش بیرون بکشد.

پس از یک دقیقه، بدون رد یا تایید چیزی، دوباره مشغول نوشتن شد.

وقتی کارش تمام شد، برگه ها را به همراه شاسی به پرستار داد:"سی تی اسکن... به هوش اومد باید بره سی تی اسکن"
پرستار تعظیم کرد و مشغول کارش شد. پزشک جوان به سمت ریان چرخید و یک طرف بدنش را به کمک آرنجش به میز تکیه داد:"خوب... همونطور که شما خیلی چیزا رو نمیتونین به من بگین... منم نمیتونم بگم... اما اگه جون بیمارم مطرح باشه... تا جایی که بشه همکاری میکنم... جان مشکل خاصی نداره... اما فهمیدم بارها اینطوری شده... برای همین یه مدت باید تحت نظر باشه...سی تی اسکن، ام آر آی و انواع آزمایشات... البته همین اخیرا انجامشون داد ولی محض احتیاط خواستم تا دوباره انجام شن... همیشه احتمال خطا هست"

دونگ زی (فصل دوم)Where stories live. Discover now