پارت هفت

122 40 80
                                    


پسر جوان با حوصله، نکاتی که افسر وانگ در حال بررسی اجساد می گفت، یادداشت می کرد.

رییس پزشک قانونی دکتر لی، گوشه ای ایستاده با چهره ای بی حس و سرد به آنها گوش می داد. دست چپش را زیر بغل دست راستش برده و با دست راستش در حال نوشیدن قهوه اش بود.

ریان گاهی زیر پشمی به او می نگریست. فکر کردن به اینکه در محیط چندش و بدبوی سردخانه، چطور قهوه اش را می خورد، حالش را بهم میزد.

پس از گفتن آخرین نکته، افسر وانگ چند دقیقه در سکوت به جسد خیره شد. اخمی که بر پیشانیش نشسته بود، عمیق و عمیقتر می شد.

ریان کمی خم شد و متعجب او را صدا کرد. ییبو سرش را بالا آورد و شوکه به دستیارش نگاه کرد. ریان پرسید:"چیزی شده قربان؟"
ییبو از گوشه ی چشمش نگاهی به دکتر لی انداخت. ملحفه را روی قربانی کشید و سرش را تکان داد:"نه... هیچی"

به سمت دکتر لی برگشت. دستکش های یکبار مصرف را از دستانش خارج کرد و با زدن پدال سطل آنها را درون سطل زباله انداخت.

به میز کنار دکتر لی نزدیک شد و کمی از مایع ضدعفونی کننده را وسواس گونه روی دستهایش ریخت:"خوب دکتر لی... ما میریم... اگه چیزی دستگیرتون شد بهم خبر بدین... شمارمو دارین"

مرد جوابی نداد و در همان حالتی که قرار داشت تنها به تکان دادن سرش اکتفا نمود.

با خروج از ساختمان، در سکوت، هر دو مرد به سمت خودروی پارک شده رفتند. ریان طاقت نیاورد و پرسید:"قربان... به نظرم چیزی توجهتونو جلب کرد"

ییبو مانند چند دقیقه قبل در سردخانه ی پزشکی قانونی، اخمش پررنگ شد:"برای امشب یه پرواز خصوصی برام بگیر به شی آن... باید یکیو اونجا ببینم"

ریان و ییبو در خودرو را باز کردند و دستیار جوان، پشت فرمان نشست. با روشن کردن خودرو و خروج از پارکینگ، از آینه ی بغل در حال بررسی لاین خودرو بود. بدون نگاه کردن به مافوقش پرسید:"قربان... همیشه یه چیزی برایم سوال بود... اجازه دارم بپرسم؟"
وانگ عکسها و پرونده را بررسی میکرد. چهره اش مثل همیشه جدی بود:"بپرس"

ریان با زبانش کمی لبهای خشکیده اش را تر کرد:"خوب ... پدربزرگم... یعنی جدم... اون... اون چطور آدمی بود؟"
ییبو کارش را متوقف کرد. چشمانش را در نقطه ای نامعلوم از خیابان چرخاند:"از نظر ظاهری...." نگاهش به سمت ریان چرخید:"تو شبیهشی..."

چشمان پسر جوان برقی از خوشحالی و ذوق زد. افسر وانگ دوباره سرش را به سمت خیابان چرخاند:"البته اون خیلی از تو هیکلی تر و جذاب تر بود... بدن ورزیده ای داشت و تو شمشیرزنی بی رقیب... هوش نظامی عالی داشت... یکی از عوامل موثر تو شکل گیری امپراطوری جو، سیاست و استراتژی هاش تو متحد کردن طوائف پراکنده ی جنوبی بود... "

دونگ زی (فصل دوم)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora