پارت نوزدهم

78 34 16
                                    


جان حس خوبی به آن خانه نداشت. تمام یک ساعتی که به ظاهر مشغول به کار بود، چشمش هر پنج دقیقه به ساعت خیره می شد.

وقتی زمان رفتن رسید کیفش را برداشت. با عجله از نویسنده خداحافظی کرده از خانه بیرون زد.

حس سرمای بیرون از خانه، موهای تنش را سیخ کرد. اگرچه بیرون سرد و تاریک بود اما حس امنیت بیشتری به او در بودن در آن خانه میداد.

به اول خیابان رسید. خودرویی با شیشه های تیره مقابلش ایستاد. کمی به جلو قدم برداشت تا خودروی ناشناس برود. اما خودرو کنار او متوقف شد. شیشه های پایین آمد و صدایی آشنا گفت:"سلام آقای شیائو..."

جان شوکه به راننده نگاه کرد:"رییس چنگ؟!"
چنگ سرش را تکان داد:"سوار شو... میرسونمت... هوا سرده"جان ماشین را دور زد و سوار خودرو شد. صندلی جلو نشست.

چنگ نیشخندی زد و با گرفتن آدرس از جان حرکت کرد:"میخواستم به نویسنده سر بزنم و در مورد روز اول کاریتون بپرسم... فکر نمیکردم ببینمت.. "

به سمت جان چرخید:"یکم برای خونه رفتن دیر نشده؟"
جان مانند کودکی به کیفش که بر روی زانویش قرار داشت چنگ زده و مسیر روبه رو خیره بود:"آم... چرا... اما نویسنده مو خواست تا من بیشتر بمونم... منم قبول کردم"
جان متوجه ی سنگینی نگاه او بر خودش شد. چنگ کمی نیشخند زنان به او نگاه کرد. نگاهش را به سمت جاده ی مقابلش دوخت و زیر لب زمزمه کرد:"چقدر فرق دارن"
جان شوکه به سمتش چرخید:"بله؟چیزی گفتین؟"
چنگ ابرویش را سوالی بالا برد:"نه... چیزی نگفتم"

جان سرش را تکان داد و با اخمی کمرنگ به بیرون خیره شد. اوبه وضوح زمزمه ی رییس جوانش را شنیده بود.

با رسیدن به عمارت وانگ جان از خودرو پیاده شده به او تعظیم کرد. چنگ نیز در خودرو را باز کرده در جالی که هنوز یک پایش در آن و یک پایش بیرون بود، یک دستش را بر در خودرو و یکی را بر سقف آن تکیه داد. منتظر ماند تا او وارد عمارت شود. جان زنگ خانه را زد و پس از چند ثانیه با باز شدن در، تعظیم کنان از رییس جوان خداحافظی کرد.

با ورود به خانه، رن و ریان به استقبالش رفتند. بعد از اینکه رن را بوسید کمی نگاهش را در اطراف چرخاند. ریان متوجه ی نگرانیش شد، لبخند زنان با انگشت اشاره به طبقه ی بالا اشاره کرد. جان زیر لب تشکر کرد و برای دیدن شاهزاده اش به طبقه ی بالا رفت. در زد اما جوابی نگرفت. در اتاق را باز کرد و وارد شد. ییبو را در حالیکه چهره ای خشمگین داشت پشت میز و مشغول کار با لپ تاپش دید.

کمی نزدیکتر رفت. شاید ییبو متوجه ی حضورش نشده، اگرچه از فرد هوشیاری مانند او بعید بود:"سلام..."

اخم نشسته بر ابروهای شاهزاده عمیقتر شد:"این کیه؟"
جان هنوز از تغییر رفتار او شوکه بود، کنجکاو لپ تاپ را به سمت خود چرخاند. فیلم دوربین ورودی عمارت و مربوط به چند دقیقه ی قبل بود:"خب این که منم... اینم رییسم چنگ که تو این چند ماه اخیر به ریاست شرکت منسوب شده"
متعجب به ییبوی عصبانی نگاه کرد:"چطور؟ چیزی شده؟"

دونگ زی (فصل دوم)Where stories live. Discover now