part2

4.3K 501 11
                                    

"باورم نمیشه اون دوتا ادم جذاب قراره همسرای تو بشن تو خیلی خوش شانسی عوضی"

یونگی با تمسخر زمزمه کرد و چشمی چرخوند

"هی بس کن من برات یه گونی سیب زمینیم؟"جیمین همونطور که لبایه دوست داشتنیش رو جلو داده بود بهش خیره شد و گفت

"و اگه یادت باشه پارسال به عنوان زیباترین پسر مدرسه برنده شدم"پسر درحالی که لبخند با افتخاری روی لباش بود اضافه کرد و باعث شد با صدای بلند یونگی رو ضایع کنه

"اره،اره نمیخواد اون لعنتیو یادم بندازی"یونگی جواب جیمین رو با چرخوندن چشماش توی حدقه داد

"و اینکه تو از کجا مطمعنی که اونا میخوان باهات ازدواج کنن تو خودتم میدونی در مقایسه با اونا ادم بی ادب و خرابکاری هستی"پسر مسخره کرد و پوزخندی زد و به جیمین خیره شد

"یونگی!"جیمین جیغ کشید و برای پسر لباشو جلو داد

"من هیونگتم عوضی"یونگی تصحیح کرد و با چرخوندن چشماش برای پسر جوونتر مقاومت کرد.

"فقط صبر کن و ببین امشب چه اتفاقی میوفته،مطمعن میشم که کارت دعوت عروسیمو توی صورتت بکوبونم"

جیمین با عصبانیت به مرد نگاه کرد

"البته من همینجا منتظر نشستمو چایم رو مینوشم"یونگی در حالی که به پشتی صندلیش تکیه داده بود با حالتی از خود راضی گفت

تهیونگ وارد سالن شد و نگاهی به جمعیت انداخت وقتی که چشماش درحال دید زدن بود دو مرد اشنا رو دید که براش دست تکون میدن و میخندن

قبل از اینکه به سمت اون دو مرغ عشق بره با میلی که به چرخوندن چشماش داشت مبارزه کرد و اهی ناشی از خستگی از بین لب هاش خارج شد،با تیرگی که اطراف چشماش بود هرکس میتونست بفهمه که به اندازه کافی نخوابیده

"من شنیدم که امروز با نامزد هات قرار شام داری،نمیتونم باور کنم بیبیِ من داره ازدواج میکنه"
جین فریاد زد و به طور دراماتیکی اشک های فرضیش رو پاک کرد و سرش رو روی شونه نامجونی گذاشت که سرش رو با تاسف به چپ و راست تکون می داد و با خودش فکر کرد جین اون مردیه که قراره ازدواج کنه نه تهیونگ

"آه هیونگ لطفا یادم ننداز"تهیونگ در حالی که موهاش رو عقب می زد اخم کرد و آه حسرت باری از لب هاش خارج شد.

"چرا،تو الان باید خوشحالی باشی تو قراره با دوتا پسر خوشتیپ نامزد کنی،با این حال من شخصیت جیمین و جونگ‌کوک رو نمیشناسم ،خوب راستش من نمیدونم"

نامجون در حالی که سرش رو تکون می داد اعتراف کرد جرعه ای از قهوه داغش رو نوشید و به پشتی صندلی تکیه داد.

"واقعا باعث سردردمه"

تهیونگ به آرومی گفت و دستی با استرس لای موهاش کشید و اونوقت بود که نگاه اون دو روی صورتش افتاد.
جین و نامجون اخمی کردن و به سرعت کنارش نشستن‌ و دست هاشون رو برای اطمینان دادن به پسر روی شونش گذاشتن و سعی کردن آرومش کنن.

my husbandsWhere stories live. Discover now