part 31

1.9K 364 30
                                    

"این تمام اتفاقایی بود که افتاد"جیمین لباشو جلو داد و یونگی به داستان دعوایی که جیمین با دو همسرش داشت گوش میداد بدون اینکه قضاوتش کنه.

یونگی سری تکون داد و اهی کشید.

"اما جیمین به این فکر کردی که جونگکوک ممکنه بخاطره حس ترحمش نسبت به لیسا اینطور رفتار کنه خودت رو بزار جای جونگکوگ،هیچ ادم عاقلی اینجوری رفتار نمیکنه مگه اینکه دیوونه باشه"

یونگی سری به چپ و راست تکون داد و تکیه زد.

"و تو از کجا اینقدر مطمئنی؟"پسر با تمسخر گفت و دست به سینه شد سردرگمی رو میشد توی چشم های جیمین دید‌.

"ببین جیمین میدونم تو داری روزای سختی رو میگذرونی اما اگه همه چی بدتر بشه چی،این حقیقت که جونگکوک دوستت داره اون عشقش رو بهت نشون داده این که چقدر بهت اهمیت میده چطور متوجه علاقش نشدی احمق،شما پسرا با اینکه خیلی از هم دورین اما به همون اندازه بازم بهم نزدیکین"یونگی با حرص گفت و جرعه ای از نوشیدنیش خورد.

جیمین اه کشید،یونگی درمورد اینکه جیمین هیچوقت درکشون نکرده بود راست میگفت،میدونست که از اولشم یه چیزی بینشون داره اشتباه پیش میره اما اون بازم خودخواه بود و خودشو اولویت قرار داده بود و چشماشو روی رنج و درد اونا بسته بود و هیچوقت اهمیتی به اینکه بخواد عوضش بشه نمیداد.

"نمیدونستم همچین کلماتِ بدرد بخوری میتونه از دهن کوچولوت بیرون بیاد"جیمین طعنه زد و پس کله ای از از طرف یونگی گیرش اومد.

"این دیگه برای چی بود؟"جیمین با گریه گفت و چشم غره ای رفت.

یونگی با تمسخر گفت"اصن حرفامو پس میگیرم پسره لوس"

"دارم با شیطان حرف میزنم"یونگی زمزمه کرد و به جیمین زد تا دو مرد اشنایی که به سمتشون میومدن رو نگاه کنه.

جیمین با اخم گفت. "الان من باید چیکار کنم؟"

"تصمیم با توعه جیمین"یونگی گفت و بلند شد ضربه ای اطمینان بخش به شونه جیمین زد و رفت.

""جیمین،لطفا میشه حرف بزنیم؟"تهیونگ زمزمه کرد صداش طوری بود که به سختی به گوش میرسید.

"لطفا فقط ۱۰ دقیقه"جونگکوک با نگاه ملتمسش خواهش کرد.جیمین لبش رو گزید تا به چشم های پاپی طور اون دوتا نخنده،براش واقعا سخت بود که اون دوتا رو رد کنه.

صداش رو صاف کرد و گفت"فقط سریع"
و بلند شد و دنبال اون دو رفت.

تاحالا تو عمرش اینقدر به خودش افتخار نکرده بود دو همسرش رو نگاه کرد که چقدر درمونده و شکسته به نظر میرسیدن.

جونگکوک با لحن ملتمسش گفت."جیمین من متاسفم لطفا منو ببخش و برگرد خونه"

"تو همونی نبودی که مشتاق طلاق گرفتن بودی یادت نیست؟"جیمین ابرویی بالا انداخت.

my husbandsWhere stories live. Discover now