part 23

2.4K 389 20
                                    

تهیونگ با روشنایی که از عبور پرتوهای نور از پنجره شیشه ایه بزرگ به داخل اتاق میتابید چشماش رو باز کرد.

به کنارش نگاهی انداخت و جیمین رو دید که با ارامش خوابیده بود و اروم از بین لباش صدای خر خر بیرون میومد.

تهیونگ با دیدن موجود زیبایی که کنارش دراز کشیده بود لبخند زد اون همیشه رویای روزی رو داشت که کنار دو همسرش بیدار بشه.

با انگشتش چند تاره مو که روی صورت جیمین ریخته بود و باعث شده بود کمتر از سن واقعیش نشونش بده رو کنار زد که پسر کوچکتر تکونی خورد و بالشت توی بغلش رو بیشتر به خودش فشرد.

تهیونگ خندید دلش نمیخواست مزاحم خواب پسر کوچکتر بشه پس از تخت پایین رفت و بدون صدا داخل دستشویی شد و روتین صبحگاهیش رو انجام داد به سمت اتاق رفت تا به جونگکوک سر بزنه و در کمال تعجب پسر رو دید که توی اشپزخونه مشغول اشپزیه اون هم با بالاتنه برهنه.

تهیونگ تونست هجوم خون رو با دیدن پسر سکسی که رو به روش وایساده بود حس کنه.

دلش میخواست به سمت پسر هجوم ببره و سیکس پکاش رو چنگ بزنه اما با یاداوریه ماجرایی که پسر تعریف کرده بود و اینکه از دوباره عاشق شدن میترسه دست نگه داشت.

تهیونگ میدونست که باید براش صبر کنه هرچند الان هم همه در های قلبش رو به روی جونگکوک باز گذاشته بود.

برای تهیونگ اهمیتی نداشت حتی اگه لازم بود برای همیشه منتظر بمونه.

جونگکوک با لبخند از تهیونگی که دستاش رو توی جیبش کرده بود و به چهارچوب در تکیه زده بود پرسید."هی بیدار شدی؟"

"مجبوری سر صبح با بالاتنه برهنه اینقدر سکسی باشی؟"تهیونگ گفت و لیسی به لبهاش زد و ابرویی برای پسر بلندتر بالا انداخت.

جونگکوک چشماش رو چرخوند"نمیخواستم کَره بهم بریزه برای همین لباس نپوشیدم،هرزه هورنی"تهیونگ نخودی خندید و کنار جونگکوک ایستاد.
"اما تو باید از پیشبند استفاده کنی یا برای اینکه منو از راه بدر کنی داری بهونه میکنی؟"پسر چشمکی بهش زد.

جونگکوک دست از اشپزی کشید و ناگهان بازوهاش رو دور کمر پسر حلقه کرد و به خودش نزدیک ترش کرد روش خم شد و باعث شد تهیونگ گاردش رو پایین بیاره،تهیونگ سریع چشماش رو بست و در عین حال نمیدونست که پسر بلندتر قصد بوسیدنش رو نداره.

"تو از اینکه باتم نیستی خیلی مطمئن بودی "جونگ‌کوک پوزخند زد و پسر رو رها کرد و مشغول غذا پختن شد جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

تهیونگ پوزخندی سرگرم‌ کننده روی لب‌هاش نشست "میخوای شرط ببندیم؟"

"الان درمورد چی داری حرف میزنی"حرف جونگکوک با هجوم بردن تهیونگ به سمتش قطع شد،جونگ‌کوک رو چرخوند و لبهاشون رو بهم متصل کرد.

جونگکوک میدونست مرزایی که بین تهیونگ و خودش بود رو رد کردن،چون الان تهیونگ داشت میبوسیدش و این یه بوسه خشن بود جوری که انگار داشتن باهم میجنگیدن.

جونگکوگ پوزخندی زد و اجازه داد پسر کار خودش رو بکنه.

تهیونگ از لب های جونگکوک جدا شد و لب هاش رو روی گردنش سر داد.
جونگکوک وقتی که زبون تهیونگ رو حس کرد که داره گردنش رو میمکه ناله کرد دست های لرزونش رو توی دستای تهیونگ قفل کرد و لحظه ای بعد بدون اینکه متوجه بشن خونه رو دود گرفت.

"ته فکر کنم یه چیزی داره میسوزه"جونگ‌کوک با لکنت گفت و از اینکه پسر باعث شده بود همچین احساسی داشته باشه لذت برد.

"اشتباه فهمیدی بیبی"تهیونگ با صدای بمش گفت و باعث شد لرزه ای به بدن جونگکوک بیوفته پسر فقط داشت سعی میکرد به احساسات تهیونگ غالب بشه اما اصلا فکر نمیکرد بودن باهاش و تجربه این احساسات اینقدر خوب باشه.

جونگکوک وقتی که دستای تهیونگ رو روی شلوارکش حس کرد نفس عمیقی کشید، توی اون لحظه جونگکوک احساس میکرد تو بهشته وقتی که تهیونگ با مهارت شروع به مالش عضوش از روی شلوارکش کرد.

اهمیتی نداشت چقدر اینکار برای جونگکوک لذت بخش به هرحال یه چیزی این وسط اشتباه بود.

"غذا"جونگکوک فریاد زد و تهیونگ رو کنار زد،وقتی دید تمام اشپزخونه با دود پر شده نفس نفس زد،سریع دوید و گاز رو خاموش کرد و نفسِ راحتی کشید"اوه نه،سوخت"پسر اه کشید و با ناراحتی به صبحونه خیره شد.

"غذای احمق لحظمونو خراب کرد"تهیونگ لباشو جلو داد و چشم غره ای به ماهیتابه رفت و جونگ‌کوک به اینکارش خندید."واقعا این چیزیه که بخاطرش عصبانی شدی؟"

"البته،به هرحال من با اینا هم اوکیم"پسر به گردن جونگ‌کوک که پر از هیکی بود اشاره کرد و انگار که همین الان از سر فیلمبرداریه پورن برگشته.

چشم های جونگ‌کوک با دیدن بدنش از تعجب گشاد شد و به تهیونگ چشم غره ای رفت.

"چیه؟"تهیونگ با ذوق پوزخند زد و بخاطره کارش به خودش افتخار کرد،جونگکوک اهی از سر شکست کشید."چیزی نیست فقط بیا کمکم کن."

کمی بعد جیمین از خواب بیدار شد و وقتی صدای خنده و حرف زدن شنید به طرف اشپزخونه رفت.

جیمین با دیدن اون دو لبخند زد و اینکه اینقدر به هم نزدیک بودن باعث شد گرمایی توی قلبش حس کنه،پسر دعا کرد تمام عمرش بتونه این صحنه رو ببینه و میدونست برای واقعی شدن این خواستش باید خیلی چیزا فدا کنه.





my husbandsWhere stories live. Discover now