تمین چشم غره ای رفت و پرسید"پس یعنی تو الان نمیخوای منو بکشی؟"مرد درحالی گفت که زانو زده بود و اسلحه سرش رو نشونه گرفته بود .
جونگکوک خندید و سرش رو به چپ و راست تکون داد.
"با کشتنت خوش نمیگذره ترجیح میدم شکنجت کنم"پسر گفت و چشمک زد.
تمین گفت"تو با پدرت فرق میکنی" وقتی نگاه مرگبار پسر رو دید اب دهنش رو قورت داد میدونست که با این حرفش به پسر توهین کرده،وقتی که پسر یکدفه ای پوزخند زد ابروش رو سوالی بالا انداخت.
"داری اشتباه میکنی هیونگ"جونگکوک لباشو جلو داد قیافه ازخودراضی به خودش گرفت و پوزخندزنان گفت."چون من شرور تر از پدرمم"
"میدونی این چیه؟"جونگکوک لبخند زد و به تفنگ اشاره کرد.
"این اسباب بازیه موردعلاقمه،صداش میزنم جی کی"پسر گفت و با اسلحه به گونه تمین کوبید.
تهمین به زور اب دهنش رو قورت داد و سردی فلز رو روی پوستش حس کرد.
با اعتماد به نفس درحالی که داشت عرق میریخت گفت"حرف رو کش نده فقط منو بکش"جونگکوک پوزخند زد و اسلحه رو کنار کشید.
"نه من نمیکشمت"اون اعتراف کرد و تمین ابرویی بالا انداخت.
جونگکوک اه کشید و به تمین نگاه کرد.
"برای اینکه یه لطفی بکنی اینجام"پسر گفت و تمین نگاه مشکوکی بهش انداخت.
"بهت نیاز دارم تا از جیمین محافظت کنم،خودم نمیتونم وقتی با توعه مواظبش باشم"جونگکوک گفت و تمین تونست استرس رو توی صداش حس کنه.
ته مین پرسید"و چرا باید بهت گوش کنم؟" و چشم غره بدی بهش رفت.
"پدرم دنبالشه و من به اندازه ای که جلوی پدرمو بگیرم قدرت ندارم"پسر با صدای ارومی اه کشید و دستی تو موهای بهم ریختش کشید.
"مجبور نیستی درموردش بهم بگی،نگران خودت باش"تمین کنایه زد.
جونگکوک خندید و ناگهانی تمام احساستش رو کنار زد.
"تو نمیتونی منو بکشی تمین،ازش مطمئنم"
"خیلی به خودت مطمئنی هان؟فقط تماشا کن،از اینکه امروز منو نکشتی پشیمون میشی"
جونگکوک درحالی که تمین با چشماش تیر سمتش پرتاب میکرد و دستش رو مشت کرده بود خندید.
"فقط خوشحال باش که من رو توی مود خوبم دیدی"پسر گفت و به مرد پشت سر تمین اشاره کرد،مرد تفنگش رو کنار گذاشت و کنار جونگکوک ایستاد.
"دفعه بعدی که منو میبینی به اندازه امروز خوش شانس نیستی"جونگکوک اضافه کرد و اروم برگشت و قبل از اینکه بره به تمین نگاه کرد.
تمین بخاطره اینکه اولین بار توسط یه پسر دبیرستانی شکست خورده بود هیسی کشید پشت سرش رو نگاه کرد چشم غره ای به جسدهای پشت سرش رفت.
"لعنتیای بدرد نخور"
مینهو با تمسخر گفت"نمیتونم باور کنم یه پسر دبیرستانی کونت گذاشته" تمین چشم غره ای بهش رفت ومینهو دید که مرد بعد از راه رفتن دور اتاق با دست های گره خورده جلوش نشست.
"اون یه بچه لعنتی نیست،اون یه مافیاست"تمین کنایه زد و چشمی برای مرد احمق کنارش چرخوند.
"به تحقیقات من توجه کن تمین،اون پسر قاطیه هیچ کار خلافی نیست اما اون به تنهایی قدرتمنده،نمیتونی کسیو به قدرتمندیه اون پیدا کنی"
تمین گفت"یه چیزی درست نیست" و پیشونیشو مالید.
مینهو پیشنهاد داد."من سعی میکنم یه چیزایی پیدا کنم اما باید به رییس بزرگ بگیم"
تمین با سر مخالفت کرد"نمیتونم دراین مورد ریسک کنم"
"نمیبینی اینکار داره از دست ما خارج میشه،چی میشد اگه میکشتت"مینهو با نگرانی گفت و دست پسر بزرگتر رو گرفت."لطفا بیا به رییس بزرگ بگیم"با نگرانی گفت،تمین مخالفت کرد و دستش رو بیرون کشید.
"متاسفم اما به رییس بزرگ نمیگم،من دستورات اقای پارکو عملی میکنم"تمین گفت و از جا بلند شد.
مینهو فریاد زد"چرا اینقدر لجبازی؟" و باعث شد ته مین سرجاش بایسته.مینهو با نرمی زمزمه کرد."چی میشه اگه رییس بزرگ بفهمه داری بدون خبرش تصمیم میگیری،اون میکشتت تمین،اون از دروغگوها متنفره"اون حتی نمیتونست تصور کنه اگه فقط رییس میفهمید پسر ممکنه چطور بخاطره سرپیچیش تنبیه بشه.
"من اهمیتی نمیدم به هرحال دارم بهش لطف میکنم"پسر گفت و به چشم های اشکیه مینهو نگاه کرد."شب بخیر"تمین گفت و اونجارو ترک کرد.
مینهو با نرمی زمزمه کرد."من دارم میبینم که احساساتت کمی هم بهش عوض نشده،اگه فقط میتونستی منو ببینی،قلب بی ریای من برای توعه"
"خوش به حالش "مینهو با ناراحتی گفت.
تمین وقتی رسید به خونه و شنید که یه صداهایی از پشت در اپارتمانش میاد سرجاش یخ زد،اروم در رو باز کرد و دید که جیمین روی کاناپه نشسته و تلویزیون میبنیه.
"چرا اینقدر دیراومدی هیونگ؟"جیمین لباشو جلو داد و تمین اب دهنش رو قورت داد.
"م..م..من با مینهو بودم"با لکنت و استرس گفت، وقتی که جیمین به طرفش رفت اب دهنش رو با سختی قورت داد دست جیمین روی شونش نشست و ابرویی از ریکشن تمین بالا انداخت.
"حالت خوبه هیونگ؟"جیمین زمزمه کرد و حالت چهره ته مین رو زیرنظر گرفت.تمین سری تکون داد و لبخند زد.
"تو بهم دروغ نمیگی درسته؟"جیمین اضافه کرد و نگاهِ مشکوکی به مرد انداخت.
قلب تمین گرفت وقتی حس کرد جیمین سعی کرد حالش رو بفهمه.
"دیروقته جیمین،بیا بریم بخوابیم"تمین اضافه کرد و سریع به طرف پله ها رفت.
"هیونگ"صدای لطیف جیمین باعث شد تمین سرجاش متوقف بشه و به پشت سر نگاه کنه.
"میشه فردا موقع جشن اخر سال باهام بیای؟"جیمین لباشو جلو داد و چشمای پرستیدنیه پاپی طورش رو نشون داد خوب میدونست تمین چقدر در برابر این نگاهاش ضعیفه.
"حتما،هرچیزی برای موچیم"تمین خندید و جیمین با خوشحالی به طرف هیونگش دوید.
YOU ARE READING
my husbands
Fanfictionwriter:@candymicheal فیک ترجمه ای یه دل سرد و دردسر ساز به اسم جئون جونگکوک یه فاک بوی به اسم کیم تهیونگ یه پولدارِ لوس و خرابکار به اسم پارک جیمین چه اتفاقی میوفته وقتی پدراشون اونارو مجبور به یک ازدواج ناخواسته برای طمع منفعتشون بکنن؟ اونا مثله...