جونگکوک ده ساله با ناراحتی گفت.
"ددی لطفا بگو مامی رو دوست داری""نگران نباش پسرم،اون زن فقط بلوف میزنه،اون نمیتونه خودشو بکشه"اقای جئون با پوزخند خیره به همسرش کسی که چاقو رو نزدیک گلوش گرفته بود گفت، مرد از دیدن این نمایش داشت لذت میبرد.
خانم جئون با چشم های خالی از احساس و قرمز شده با گریه گفت."بگو دوسم داری"
"عسلم فقط اون چاقو رو بزار کنار و بیا باهم حرف بزنیم"اقای جئون با استرس گفت.
چرا اینقدر گفتنش برات سخته؟چرا فقط اونجوری که من میخوام دوسم نداری؟من همه کاری برات کردم،برای خودمون،اون چی داشت که من نداشتم؟چطور تونستی اینکارو باهام بکنی؟"خانم جئون با تلخی گفت.
اقای جئون درحالی که به همسرش چشم خیره میرفت گفت. "خفه شو جونگهوا،اره من دوستت ندارم هیچوقت نداشتم پس دست از اینکه ادای قربانی هارو دربیاری بردار و چاقورو بنداز و وقتِ منو تلف نکن"
"خودم میدونم دوسم نداری"خانم جئون با صدای ارومی گفت و با خشم گریه کرد.
"نه مامی ددی دوست داره،مگه نه ددی؟"جونگکوک گفت و با عجز به پدرش نگاه کرد و منتظر جواب موند.
اقای جئون بدون اینکه لحظه ای فکر کنه گفت. "نه ندارم"
"متاسفم کوکی،مامی دوست داره"جونگهوا گفت و گلوی خودش رو برید.
"ماااااامی"جونگکوک جیغ کشید وبدن بیجون مادرش رو روی زمینی که با خون پوشیده شده بود دید.
پایان فلش بک
جونگکوک با بدنی که از استرس میلرزید روی زمین افتاد،تهیونگ به سمتش دوید.
"حالت خوبه جونگکوک؟"تهیونگ با نگرانی گفت و با اضطراب جونگکوک رو تکون داد.
"جلوشو بگیر ،لطفا"جونگکوک باعث شد تهیونگ با دیدن وضعیت جونگکوک و جیمین احساس خفگیو ترس وجودش رو بگیره.
و دلیل اینکه چرا جونگکوک باید اینطوری بهم بریزه.
جیمین واقعا میتونست به خودش اسیب بزنه.
"بگو متاسفم"جیمین با صدای ترسناک و ارومی گفت که باعث شد رعشه ای به کمر تهیونگ بیوفته.
"جیمین چرا_"قبل از اینکه بتونه جملش رو تموم کنه جیمین با چاقویی که بین دستش بود مچش رو برید.درحالی که تهیونگ به تماشا کردنه صحنه ترسناک رو به روش مشغول بود جیمین به بریدن دستش ادامه داد تا جایی که خون همه جارو گرفت.
"جیمین"تهیونگ با دیدن جیمینی که جیغ میکشید و به خودش اسیب میزد فریاد کشید و پنیک کرد.
"نههه"جونگکوک با چنگ زدن به قفسه سینش برای رها شدن از اون حس خفگی داد زد
کمی بعد تهیونگ خواست خودش رو حرکت بده اما از شوک دیدن جیمین توی اون وضعیت نتونست.
وضعیت جیمین خیلی ترسناک و خطرناک بود.
تهیونگ از جیمین ترسید،از اینکه بخاطره تهیونگ به خودش اسیب زده بود.
چرا جیمین اینجوری رفتار کرد.
این واقعا جیمین بود؟
چه اتفاقی باعث شده بود اینجوری بشه؟
"لطفا بگو متاسفی ته"جونگکوک گفت و تهیونگ رو از خلسه افکارش بیرون کشید،صداش کم و ضعیف بود با چشم های اشکی.
با شنیدن حرفای جونگکوک تهیونگ سریع به سمت جیمین دوید.
"متاسفم،واقعا متاسفم منو ببخش جیمین،دوست دارم لطفا بهم برگرد،من اشتباه کردم لطفا به خودت اسیب نزن"
تهیونگ با هول زدگی گفت و برای متوقف کردن جیمین زانو زد و با گریه خواهش کرد.
اون کلمات اروم اروم توی سینه جیمین غرق شدن و باعث شدن دیواری که جیمین دور خودش کشیده بود خراب بشه.
اروم عصبانیتش از بین رفت و با خستگی گفت
"گریه نکن ته ته"
با ضعف قدم برداشت و به سمت تهیونگ رفت و دراخر پسر فرو ریخت.
و همینطور جونگکوک.تهیونگ به سرعت خودش رو بهشون رسوند.
"جیمین،جونگکوک"
"یکی بهمون کمک کنه"دستای هر دو پسر توی دستش بود که با گریه فریاد کشید.
"یه نفر لطفا،اونا دارن میمیرن"
YOU ARE READING
my husbands
Fanfictionwriter:@candymicheal فیک ترجمه ای یه دل سرد و دردسر ساز به اسم جئون جونگکوک یه فاک بوی به اسم کیم تهیونگ یه پولدارِ لوس و خرابکار به اسم پارک جیمین چه اتفاقی میوفته وقتی پدراشون اونارو مجبور به یک ازدواج ناخواسته برای طمع منفعتشون بکنن؟ اونا مثله...