part 27

2.2K 361 11
                                    

از هم جدا شدن،تهیونگ نگاهی به جیمین که بدون هیچ حرکتی نشسته بود و گونه هاش مثل گیلاس قرمز بود نگاه کرد‌.

"واو"تهیونگ بی نفس زمزمه کرد و خندید.

"بوستون خیلی شدید بود"جونگکوک با لبخند رو لبش گفت و تهیونگ لایکی براش گرفت.

یونگی با تمسخر گفت. "چندش اورد بود"

"نه اینکه خودت هرروز دعا نمیکنی که هوسوک همینجوری ببوستت"جیمین با گستاخی گفت،یونگی بخاطره صراحت جیمین نفسِ عمیقی کشید و سریع نگاهش رو به هوسوک داد کسی که به نظر بدش نیومده بود اما با تعجب به جیمین خیره شده بود.یونگی دلش میخواست سوراخی پیدا کنه و توش قایم بشه،چشم خیره ای به دوست صمیمیش که با بیخیالی انگار که اتفاقی نیوفتاده شونه بالا انداخت رفت.

"من باید برم دستشویی"یونگی گفت و از اونجا فرار کرد،همه توی اتاق خندیدن به جز هوسوک،هوسوک عذرخواهی کرد و پشت سر دوست پسر ایندش دوید البته قبلش کلمه"ازت ممنونم" رو خطاب به جیمین گفت.

" الان احساس میکنم یه دلال ازدواجم"جیمین گفت و دید که اون دو نفر باهاش موافقت کردن بعد خندید و باعث شد هردو همسرش با دیدن خندش لذت ببرن و روی لبشون خنده بیاد.

"آییش لطفا برین یه اتاق برای خودتون بگیرین"جین با تمسخر گفت و خندید.

"این خیلی خوشگله"تهیونگ زمزمه کرد.سه نفری کنار هم توی بالکون خونه جین نشسته بودن دیروقت بود و اونا تصمیم گرفتن شب رو همونجا بگذرونن،قبل از اینکه بهم نگاه کنن غرق تماشای منظره جلوشون بودن،شب تاریکی بود و ماه کاملا دراومده بود و پرتو ستاره ها رو نمایی میکرد.

"اوه اونجارو ستاره دنباله داره"جیمین با جیغ گفت و به اسمون اشاره کرد.دو پسر به اسمون شب خیره شدن و با دیدن منظره رو به روشون لبخند زدن.

"من شنیدم که اگه موقع دیدن ستاره دنباله دار ارزو کنی براورده میشه"جیمین نخودی خندید و به دو همسرش با هیجان نگاه کرد.
تهیونگ با طعنه گفت"مطمعنی که این فقط یه خرافه نیست؟"

جیمین لباشو غنچه کرد و چشم خیره ای به تهیونگ رفت.

"نخیر خرافه نیست و ما هم قراره یه ارزو کنیم چه بخوای چه نخوای"جیمین گفت و نگاه بدی به تهیونگ انداخت.

"هی نیازی نیست اینقدر چشم غره بری"تهیونگ خندید و دستاش رو به معنای تسلیم بالا برد و جیمین چشمی براش چرخوند سریع چشماش رو بست و ارزویی کرد،پسر سرش رو برگردوند به سمت تهیونگ و زیر چشمی نگاهی به جونگکوک انداخت که حسابی غرق تو دنیای خودش بود و این باعث کنجکاویه جیمین میشد که چی باعث شده اینقدر ساکت باشه.ته و جیمین نگاهی رد و بدل کردن و با چشماشون باهم ارتباط گرفتن،هردوشون به جونگکوک نزدیک تر شدن،جونگکوک نگاه عجیبی بهشون انداخت و اون دو شروع به قلقلک دادنش کردن و باعث شدن پسر خندش بگیره و اون دو هم باهاش بخندن.

"پسرا این دیگه برای چی بود؟"جونگکوک با خنده گفت،هر سه به کمر خوابیده بودن و به اسمون نگاه میکردن.

جیمین جواب داد. "تو حسابی تو دنیای خودت بودی،پس ما تصمیم گرفتیم از اونجا بکشیمت بیرون"

"خوب چی باعث شده همسر خرگوشیمون اینجوری غرق بشه؟"تهیونگ قیافه متفکری به خودش گرفت.

"فقط به ارزویی که برای ستاره دنباله دار میخوام بکنم فکر میکردم"جونگکوک گفت که اون دو با گیجی نگاهش کردن.

"این چیزا واقعی نیست"پسر اعتراف کرد و اهی کشید.

چرا باید ارزو میکرد وقتی قرار نبود براورده بشه.

"تو داری تهیونگ رو حمایت میکنی،شما دوتا خیانتکارین"جیمین زمزمه کرد و لباشو جلو داد.

جونگکوک خندید و بوسه ای رو لبای جلو اومده جیمین گذاشت و بوسه ای سبک به لب تهیونگ زد.

"شما پسرارو خیلی دوست دارم"جیمین اظهار کرد و صدای نفس عمیق همسرش رو شنید،جیمین به اون دو نگاه کرد وقتی که برق رو توی چشمای اون دو که نگاهش میکردن دید چیزی ته دلش حس کرد،کهکشان کوچیکی که توی چشمهای قهوه ایه اون دو درحال چرخش بود رو دید.

"ما دوستت داریم جیمینی"هردو باهم گفتن و همو بغل کردن و نگاهشون رو بهم دادن و توی سکوت مشغول وارسیه هم شدن.

هرسه تا نصف شب جوک گفتن و خندیدن قبل از اینکه روز شروع بشه به خواب رفتن.

کیم تهیونگ با دوتا دستاش که توی جیباش بود وارد کلاب شبانه شد،پسر یه شلوار تنگِ جین پوشیده بود تیشرتش قرمز بود و
باندانای قرمز بسته بود،دهن همه کسایی که توی اتاق بودن باز مونده بود و به اون موجود سکسی خیره شده بودن درحالی که داشتن برای اتفاق افتادن معجزه ای دعا میکردن تا بتونن پسر رو به فاک بدن.

my husbandsWhere stories live. Discover now