part27.5

2.1K 356 25
                                    

پسر با پوزخند روی لباش با فریبندگی چشمکی بهشون زد و وارد کابین شد، بعد از وارد شدن به راهرو صورتش کاملا سرد و بی حس شد راهرویی که توش قدم گذاشته بود تاریک و کم نور بود مردی که توی راهرو بود بهش تعظیم کرد،اون رو پشت سر گذاشت و راهش رو به داخل اتاق ادامه داد.وقتی وارد اتاق شد مشتریش رو درحالی که نشسته بود و داشت شراب مینوشید دید.

"منتظرت بودم کیتی،امشب خیلی خوردنی شدی"مرد با پوزخند گفت و لیسی به لبش زد.تهیونگ به سمت مرد رفت روی ران هاش نشست و دستش رو دور گردنش حلقه کرد و لباشون رو بهم متصل کرد مرد دستاش رو دور کمر تهیونگ انداخت و به خودش نزدیکش کرد،مرد وقتی باسن پسر رو روی عضوش حس کرد ناله ای سر داد.
تهیونگ عقب کشید و با فریبندگی لباش رو لیس زد و مرد به عقب لم داد.

"متاسفم رو مودش نیستم"تهیونگ توی گوش مرد زمزمه کرد.پسر پوزخندی زد و با چاقوی توی دستش شکافی روی گلوی مرد ایجاد کرد و گلوش رو برید و باعث شد بلافاصله نفس مرد بره.قبل از اینکه تلفنش رو دربیاره و تماسی بگیره با دستمال دستاش رو پاک کرد.

"کار تمومه بابا"با صدای سردش گفت.

قبل از اینکه تلفن رو قطع کنه صدای پدرش رو شنید."کارت خوب بود پسرم"


اقای کیم با پوزخند شیطانی گفت."امیدوارم از هدیه ام خوشت بیاد جئون"

روزها به سرعت میگذشت و بلاخره وقت تعطیلات بود .جیمین،تهیونگ و جونگکوک با نگاه های خیره ای که روشون بود توی سالن کنار هم قدم برمیداشتن.

"امیدوارم دست از نگاه کردن بردارن،احساس عجیبی بهم دست میده"جیمین گفت و چشمی براشون چرخوند.

"ولی من فکر میکنم تو قبلا نگاه های بقیه روی خودت رو دوست داشتی این کارمای توعه"جونگکوک با تمسخر گفت و باعث شد جیمین بزنتش،همه با این حرکت جیمین نفسشون حبس شد اما چیزی که بیشتر متعجبشون کرد بوسه ای بود که جونگکوک روی گونه جیمین کاشت.

"کوک جلب کردن توجه بقیه رو تموم کن"تهیونگ چشم خیره الکی بهشون رفت و خندید.

"کاری از دستم برنمیاد،اون خیلی کیوته"جونگکوک و جیمین نخودی خندیدن.

"اره کیوتیش فقط برای ماست و این خوبه"تهیونگ گفت و لپ جیمین رو کشید.

"مثله بچه ها اذیتم نکنین و اینکه من کیوت نیستم"جیمین لباشو جلو داد و لپش رو مالید،اون دو خندیدن و اهمیتی به نگاه های عجیب بقیه ندادن و از راهرو خارج شدن.

"خوشحالم که مدرسه داره تموم میشه"تهیونگ پوزخند زد،جونگکوک چشمی براش چرخوند و جیمین با کنجکاوی جلوش رو نگاه کرد.

جیمین گفت"هی اونجارو" و به شلوغی که وسط مدرسه راه افتاده بود اشاره کرد.

"فکر کنم دعوا شده،بیاین بریم ببینیم"تهیونگ با هیجان گفت و مثله بچه ها که بهشون شکلات دادن دستاشو بهم کوبید.

"اگه برین منم با ماشینم میرم و ولتون میکنم"جونگکوک گفت و دست به سینه شد،اون دو لباشونو جلو دادن و اهی از سر شکست کشیدن.

جیمین زمزمه کرد"بدجنس" و دنبال اون دو رفت،همونطور که داشتن به طرف ماشین میرفتن صدای جیغی از همون نزدیکی شنیدن.

"کوکی"

با صدایی که اومد سه پسر به عقب نگاه کردن جونگکوک با دیدن اون فرد اشنا که با لبخند و چشم هایی که اشک میریخت نگاهش میکرد یخ زد.

جونگکوک نفسش یند اومد و بلافاصله دستش رو جلو دهنش گرفت و سخت شروع به گریه کرد،دو همسرش با هول زدگی نگاهش کردن میخواستن پسر رو اروم کنن اما وقتی اون کلمه رو ازش شنیدن احساس خفگی کردن،هردو یخ زدن و به دختر ریز جثه ای که با رنگ پریده جلوشون بود خیره شدن.

لالیسا

اون دختر برگشته بود.

my husbandsTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon