"باورم نمیشه حتی بهم نگفتی که قراره بیای و اینکه چطور تو معلم زبانمون شدی؟"پسر گفت و نگاه مشکوکی به مرد انداخت.
تمین چینی به بینیش داد"متاسفم بیبی فقط میخواستم سوپرایزت کنم"
جیمین ضربه ای به بازوی تمین زد.
"آخ"ته مین ادای گریه دراورد و چشم غره فیکی به پسر رفت و جیمین نخودی خندید و پسر بزرگتر رو محکم بغل گرفت،اون واقعا دلش برای هیونگش تنگ شده بود.
"خیلی دلم برات تنگ شده بود"جیمین لباشو غنچه کرد.تمین لبخند زد و ضربه ای به کمر پسر زد اینقدری دل تنگ بود که دلش نمیخواست بغل رو بشکنه.
"خوب من شنیدم که تو ازدواج کردی،درموردشون بهم بگو"تمین پوزخند زد و سایه سرخی روی گونه های جیمین نشست و مشتی اروم به بازوی هیونگش زد،تمین به این عادتای پسر خندید.
"درسته،اون بانیه منه و اونم تدی برم"جیمین با فکر به دو همسرش اخم کرد.
"اهه بیبیه من بزرگ شده"تمین به سمت پسر هجوم برد و قلقلکش داد،جیمین خندید و از هیونگش خواهش کرد تا بس کنه،تمین دست از قلقلک دادنش برداشت وقتی که دید دو مرد اشنا دارن به طرفشون میان.
صورت وقتی که متوجه تمین شدن جونگکوک و تهیونگ بی حس شده بود ،دستای تمین دور کمر جیمین بود و دونفری میخندیدن،یکدفعه وقتی اون دو با نگاه مرگباری که روی صورتشون بود به طرف ته مین و جیمین رفتن همه چیز سیاه و تاریک شد.تهیونگ مطمئن شد که قبل از اینکه دستش به مرد برسه جیمین از تمین جدا بشه.
"من تهیونگ اینم جونگکوک ما همسرای جیمین هستیم"پسر با صدای سردش گفت و جیمین به هردوشون چشم غره ای رفت.
"اوه این عالیه اما فکر نمیکنین تعظیم نکردن به بزرگترتون بی ادبیه؟"تمین با لذت از صحنه رو به روش لبخند زد.
"متاسفم اما ما به غریبه ها تعظیم نمیکنیم"جونگکوک با سردی گفت و پوزخند روی لبش خزید،تمین به رفتار بی ادبانه پسر خندید،کوک دستش رو جلو برد تا با پسر بزرگتر دست بده اما وقتی انگشتای پسر رو وارسی کرد به چشم های تهیونگ نگاه کرد چشم هاش از تعجب گشاد شد وقتی توی نگاه هردو پسر یک چیز رو دید.
انگار یک چیزی در مورد دست هاشون مشترک بود.
جونگکوک با اگاه شدن از موقعیتشون سریع دستش رو از توی دست تمین پس کشید.پسر با دیدن قیافه تمین پوزخندی با افتخار روی لبش نشست.
"متاسفم اما ما یکم کار داریم"با لحن از خودراضی گفت و تهیونگ سری به تایید تکون داد.
جیمین با لجبازی گفت"من باهاتون نمیام" و کنار تمین ایستاد.
تهیونگ قبل از اینکه به طرف جیمین قدم برداره و از کمرش بگیره چشم غره ای بهش رفت،صدای جیغ کم جونی از بین لبای جیمین اومد ولی دست شخصِ دیگه ای مانع از رفتنش سمت تهیونگ شد،پسر برگشت و نگاهی به تمین انداخت و تونست تاریکی رو توی صورتش ببینه و همینطور چشم خیره ای که به تهیونگ رفت.
YOU ARE READING
my husbands
Fanfictionwriter:@candymicheal فیک ترجمه ای یه دل سرد و دردسر ساز به اسم جئون جونگکوک یه فاک بوی به اسم کیم تهیونگ یه پولدارِ لوس و خرابکار به اسم پارک جیمین چه اتفاقی میوفته وقتی پدراشون اونارو مجبور به یک ازدواج ناخواسته برای طمع منفعتشون بکنن؟ اونا مثله...