part8

3K 426 42
                                    

"جئون جونگکوک ایا پارک جیمین و کیم تهیونگ را به عنوان همسر قبول میکنی، ان هارا دوست خواهی داشت و از ان ها مراقبت میکنی؟"

"بله"جونگکوک با بی میلی گفت درحالی که از چهرش نارضایتی مشخص بود ،هرکسی از چهرش میتونست بفهمه که با خودش درحال جنگه.

با یک نگاه عمیق بهش میشد فهمید که فقط میخواد این کارو انجام بده و از این جهنم بیرون بره و غیب بشه و این دقیقا حسی بود که تهیونگ و جیمین هم داشتن درحالی که پدراشون مثل شاهین روشون نظارت داشتن.

از دو نفر دیگه هم همین سوال ها پرسیده شد و هر کدوم بله گفتن اما نه بعد از اینکه جیمین اخم و تهیونگ لحظه ای سکوت کرد.

پس از خوندن سوگند ازدواج و بسته شدن پیوند ازدواجشون اونا رسما همسر هم شدن و به عمارتی که خانوادشون بهشون داده بودن رفتن.

جیمین اهی کشید و درحالی که خستگی داشت از رو میبردش روی کاناپه خونه جدیدشون لم داد چشماش رو بست و به زندگیه جدید فلش بک زد اینکه توی مکان جدید با ادمایی که شناخت کمی ازشون داره باید زندگی کنه.

اون فقط امیدوار بود که اسیب نبینه.

در باز شد تهیونگ و جونگکوک درحالی که چمدوناشون رو میکشیدن داخل شدن و جیمین غر غری بهشون کرد اما اون عوضی حتی به خودش زحمت نداد قبل از اینکه وارد اتاق بشه و درو محکم ببنده نگاهی به جیمین بندازه.

"بخاطره رفتارش متاسفم"تهیونگ گفت و قبل از اینکه از پله ها بالا بره لبخند کوچیکی به جیمین زد که باعث شد پسر کوجکتر بلرزه چون اون کمی تحت تاثیر پسر بزرگتر قرار گرفته بود و باید با مرد کنار میومد البته اگه ممکن بود.

"اگه موقعیت ضروری نبود باهام حرف نزن و اینکه امیدوارم حداقل فاصله ۱۰ کیلومتر رو وقتی داریم باهم حرف میزنیم رعایت کنی،میدونم برات سخته چون من خیلی خوشگلم و تو مجبور خودت رو کنترل کنی"جیمین درحالی که دست به سینه شد با صراحت گفت

جونگکوک غرشی کرد و چشماش رو چرخوند درحالی که تهیونگ سرش رو به منظور عدم تایید تکون داد.

وقتی که وسایلشون رو از چمدون بیرون اوردن و کمی خوابیدن تصمیم گرفتن توی سالن بشینن درباره بند های قرار داد بحث کنن
اونا باید طبق قرار داد عمل میکردن که مزاحم نشن و کاری نکنن که ارامش دیگری از بین بره البته این ایده جیمینی بود که رو به روشون روی کاناپه نشسته بود.

"مطمعنی دنبال جلب توجه نیستی؟"جونگکوک غرید و نگاه عجیبی به پسر انداخت.

جیمین خنده ای سر داد و با انزجار به سرتا پای پسر نگاه کرد جوری که انگار یه آفته.

"بیخود به خودت امید نده جونگکوک"جیمین اضافه کرد و چشماش رو چرخوند که باعث شد جونگکوک از تعجب ابروهاش رو بالا بده.

my husbandsWhere stories live. Discover now