لب های جونگکوک اروم میلرزید،بدن بی حرکتی که روی تخت بود رو نگاه کرد،اروم به سمت اون بدن لاغر قدم برداشت،با صدای لرزون اروم پتویی که جسد رو پوشونده بود کنار زد.
جونگکوک وقتی که دید بدن بی جون نوناش روی تخت با چشم های بسته خوابیده حس کرد هوا به بدنش نمیرسه با تردید دستش رو گرفت،دیگه چیز بیشتری نمیخواست جز اینکه گرمای دستاش رو وقتی داره موهاش رو نوازش میکنه حس کنه و اسمش رو از زبونش بشنوه،جونگکوک امید داشت.امید داشت شاید دختر تکون بخوره یا بلند بشه و بگه همش یه شوخی بوده،که اون زندس.اما اون اینکارو نکرد،اون برای همیشه رفته بود و این باعث میشد اشکهاش روی صورتش بریزه.قرار بود خیلی دل تنگ دختر بشه.
"به نظر میرسه یک هفته شکنجه شده و در اخر کشتنش"جه بوم گفت و جونگکوک با خشم دست دختر رو فشار داد.
پسر اروم به پاهاش تکون داد و به مامورا نگاه کرد.
"لطفا مطمئن بشید که قاتل رو پیدا میکنید"کوک با لحنی بی حس گفت و رفت درحالی که اون دو سوالی ابرویی بالا انداختن.
وارد سالن شد و دو همسرش رو دید که روی نیمکت نشسته بودن،جیمین سریع به سمتش رفت و در اغوشش گرفت وقتی بهشون نزدیک شد کمی اروم گرفت و توی بغل پسر کوچکتر ریلکس کرد و قبل از اینکه عقلش رو از دست بده بوی پسر رو توی ریه هاش کشید.
"حالت خوبه،لطفا بگو که خوبی"جیمین با نگرانی پرسید.جونگکوک اروم بهشون لبخند زد با وجود اینکه اونا میدونستن از روی اجباره.زیر چشمی به تهیونگی که میدونست نگرانشه نگاه کرد."متاسفم کوک"تهیونگ گفت و بغلش کرد.
"بیا بریم خونه کوکی"جیمین با نرمی زمزمه کرد و دست پسر رو گرفت.
جونگکوک سرش رو به معنی نه تکون داد و دستش رو دراورد.
"هنوز یکاری هست که باید انجام بدم،شما اول برین خونه منم بعدا میام"
"خوب منتظرت میمونیم"جیمین با اصرار و ناامیدی نگاهش کرد و جونگکوک اه کشید.
"لطفا جیمین رو ببر خونه ته"پسر گفت و به ته نگاه کرد،پسر سری تکون داد و دست جیمین رو گرفت.
"لطفا اگه اتفاقی افتاد بهمون زنگ بزن"پسر گفت و کوک سری تکون داد و بعد دنبال تهیونگ رفت.
جونگکوگ ناگهانی خندید و چشمهاش تبدیل به یخ شد.
با لحن دارکش گفت."وقت انتقامه"
جونگکوک در دفتر اقای جئون رو جوری که بخواد بشکنه باز کرد و پدرش رو دید که روی صندلی با انبوهی از پرونده های انباشته شده جلوی روش و دو بادیگارد کنارش نشسته بود.
بدون هیچ هشداری جونگکوک تفنگش رو دراورد و به سمت پدرش نشونه گرفت.
"چرا لیسا رو کشتی؟"جونگکوک غرید،دست هاش از عصبانیت میلرزیدن.
"تو اینجایی پسر"اقای جئون با خونسردی گفت و جرعه ای قهوه ش رو نوشید.
"خفه شو و جوابمو بده"جونگکوک گفت درحالی که به پدرش نگاه میکرد تمام صورتش رو نفرت پوشونده بود.
پدرش شونه ای بالا انداخت،به نظر میرسید که از واکنش پسرش متعجب نشده باشه چون خنده ای سر داد.
"و چی باعث شده فکر کنی من کشتمش؟"مرد گفت و انگشتهاش رو توی همگره زد و سردرگمی و خشمِ توی چشم های پسر رو تماشا کرد.
جونگکوک گفت."تو تنها کسی هستی که میتونی اینکارو بکنی"
"نه پسر،خیلی ها هستن که از من شیطان ترن و من اینجوری ادمارو نمیکشم،این استایل من نیست پسر،هردومون اینو میدونیم"مرد گفت و به اسلحه پایین اومده جونگکوک پوزخند زد.
"من میتونم کمکت کنم پسرم چون میدونم که کی دختری که عاشقش بودی رو کشته"مرد گفت و پوزخند شیطانی زد.
"تمین لطفا اینکارو نکن اگه رییس بزرگ بفهمه میکشتت،مثل اینه که روی زخم نمک بپاشی"مینهو با ارامش گفت و با چشم های ملتمس نگاهش کرد،شونه هاش افتاد و اهی از بین لب هاش فرار کرد.
"من متاسفم اما این تنها راهیه که میتونم رییس رو توی امنیت قرار بدم،حتی اگه برای محافطت ازش دروغ بگم،با کمال میل انجامش میدم"تمین اهی کشید،کلماتی که از دهنش بیرون میومد خستگیش رو نشونمیدادن.نفسِ عمیقی کشید و دستش رو توی موهای مشکیش فرو برد و باعث شد مینهو حس کنه خون توی رگ هاش داره میجوشه.
"خفه شو تمین تو اینکارو برای رییس نمیکنی تو فقط برای خودت انجامش میدی،تو خیلی رقت انگیزی اگه فکرمیکنی رییس عاشقت میشه حتی با وجود جسد دو همسرش هم عاشقت نمیشه،فکر نمیکنی کارت اشتباهه؟"مینهو داد زد اما وقتی تمین با خشونت توی دیوار کوبیدش و با عصبانیت گلوش رو گرفت بدنش تکونی خورد.
"دهنتو ببند تو هیچ کوفتی درمورد من نمیدونی"با لحن دارکش غرید و باعث شد مینهو از ترس بلرزه و بلافاصله چشم هاش از ترس پر شد و به ارومی نگاهش رو به زمین داد.
"حدت رو بدون مینهو"قبل از اینکه دستش رو از روی پسر بکشه و بزاره پسر روی زمین بیوفته گفت.
"فقط چرا،چرا باید پارک جیمین باشه اما من نه"مینهو فریاد کشید که باعث شد ته مین سرجاش بایسته و بهش نگاه کنه."من میخوام که عاشقم باشی ،این اشتباهه؟"مینهو زمزمه کرد و با ناراحتی اشکهاش پایین ریخت.
"متاسفم مینهو،هیچوقت قرار نیست تو اون شخصی که عاشقشم باشی"تمین گفت و پسر رو تنها گذاشت و در رو بست.
"اشتباه بزرگی کردی تمین نشونت میدم"
تمین به خونه رسید وقتی در اپارتمانش رو بست تونست صدایی از داخل خونه بشنوه ،بدون فوت وقت تفنگش رو دراورد و اروم در رو باز کرد و وارد اتاق تاریک شد،لامپ رو روشن کرد و با دیدن شخص اشنایی که پا به روی پا انداخته بود و با حالت از خود راضی که روی صورتش بود روی کاناپه لش کرده بود چشم هاش از تعجب گشاد شد.
"خوشحالم که دوباره میبینمت هیونگ"
YOU ARE READING
my husbands
Fanfictionwriter:@candymicheal فیک ترجمه ای یه دل سرد و دردسر ساز به اسم جئون جونگکوک یه فاک بوی به اسم کیم تهیونگ یه پولدارِ لوس و خرابکار به اسم پارک جیمین چه اتفاقی میوفته وقتی پدراشون اونارو مجبور به یک ازدواج ناخواسته برای طمع منفعتشون بکنن؟ اونا مثله...