part47

1.4K 277 31
                                    

آقای جئون دستش رو برداشت و جونگ کوک به شدت نفسش رو بیرون داد و به پدرش خیره شد.

"واقعا که پسر خودمی"مرد خنده ای کرد و اروم به طرف پسرش برگشت و با خشم سر پسر رو بالا اورد و با افتخار پوزخند زد.

"واقعا میخوام که الان بکشمت اما واقعا ناراحت کننده میشه اگه هدیه م به دستت نرسه"مرد گفت و پسر توی صورتش تفی انداخت که باعث شد خونش به جوش بیاد و سیلیه محکمی به صورت کوک بزنه.

جونگ‌کوک پوزخند زد و خون های تو دهنش رو تف کرد."خونسردیتو جلوی دشمنت از دست نده"پسر جمله مرد رو تکرار کرد و خشم رو توی چشم های پدرش دید،تا حالا انقدر توی عمرش احساس نکرده بود که چیزی رو بدست اورده.

"از اینکارت پشیمون میشی پسرم،بیارینش تو"مرد دستور داد و پوزخندی برای کوک زد،با فرد اشنایی که به داخل اورده شد وحشت توی وجودش افتاد.

"اون اینجا چیکار میکنه؟اینا ربطی به اون نداره"صورت جونگ‌ کوک رو خشم گرفت.

اقای جئون به طرف جیمین رفت و با خشم چشم بندش رو دراورد.

جیمین بلند نفس کشید و با دستش دهنش رو گرفت با دیدن جونگ‌کوک براش ممکن نبود که جلوی ریزش اشکاش رو بگیره،پسر با کلی زخم و خون پوشیده شده بود.

"کوکی تو زخمی شدی"جیمین زمزمه کرد و سوزش قلبش رو با دیدن شرایط مرد حس کرد و به طرفش قدم‌ برداشت اما با حس کردن اسلحه مرد روی سرش متوقف شد.

"داری چیکار میکنی؟"جونگ‌کوک فریاد کشید و باعث خنده مرد شد.

"بهم اعتماد کن پسرم،اون لایقشه"

"و من میتونم ببینم که هنوز دهنی برای حرف زدن داره،قبلا میخواستم که جلوی پدرش بکشمش اما فکر کردم که پسرم‌ مهم تره"مرد گفت و ماشه رو کشید و جیمین سریع چشم‌هاش رو بست،دست هاش محافظانه دور شکمش بود.

"نه لطفا اینکارو نکن التماست میکنم نکشش"جونگ‌کوک با فریاد گفت و اشک از چشم‌هاش ریخت.

"هرکاری بخوای میکنم به جاش لطفا بهش دست نزن التماست میکنم"جونگ‌کوک هق هق کرد و جیمین هم پا به پاش اشک میریخت،این واقعا پایان اونا بود؟

"خیلی دیره پسرم"مرد با پوزخند اعتراف کرد."خداحافظ____"

"من نوه‌ت رو باردارم"جیمین با جیغ گفت و حرف مرد رو قطع کرد و جونگ‌کوک با شوک نگاهش کرد.

اقای جئون اروم اسلحه رو پایین اورد و با تعجب به جیمین خیره شد.در زیرزمین باز شد و بادیگاردا داخل شدن و بهش تعظیم کردن.

"اقای پارک طبق دستورتون اینجاست و مدارک رو اورده"بادیگارد گفت و جئون پوزخندی مفتخری زد.

"هیچوقت فکر‌نمیکردم‌ پارک به پسرش اهمیت بده"

"پس یعنی پدرت میدونه هم خونِ منو داری حمل میکنی "مرد گفت و پوزخند زد جیمین چشم هاش گشاد شد و سریع دوباره دست هاش رو با هول روی شکمش گذاشت.

my husbandsWhere stories live. Discover now