part 28

2K 376 27
                                    

لب های جونگکوک اروم میلرزید،نگاهی به صورت رنگ پریده لیسا و اشکهایی که اروم از گونه های دختر پایین میریخت انداخت اروم به طرفش قدم برداشت و با تردید دست هاش رو گرفت.

"تو زنده ای،تو واقعا زنده ای"جونگکوک با اشک هایی که از چشماش پایین میریخت زمزمه کرد و دستهای ظریف رو محکم تر گرفت.

"خودمم کوکی من اینجام،عشقت برگشته"لیسا بین گریه خندید و با دستاش صورت پسر رو قاب گرفت.

"ممنونم،از اینکه بیدار شدی ممنونم"جونگکوک هقی زد و دختر رو توی بغلش کشید.

تهیونگ اهی کشید،از اینکه بلاخره جونگکوک میتونست خوشحال باشه خیالش راحت شد اما هنوزم این مسئله نمیتونست کمکی بکنه تا حس بدی نداشته باشه،اون میدونست که هیچی قرار نبود مثله قبل پیش بره."هی بیا بریم"پسر گفت و به طرف جیمین چرخید.

"چرا من باید بیام؟"جیمین چشمی چرخوند پسر حسابی از وجود لیسا عصبانی بود،براش اهیمتی نداشت دختر برای جونگکوک چی بوده چون هرچی بوده تموم شده،اونا الان توی زمان حال بودن و اینده رو داشتن و جیمین قرار بود به همین راه پیش روش ادامه بده.

تهیونگ قبل از اینکه پسر رو بگیره و ببرتش تو ماشین با استرس اهی کشید.

"این دیگه چکاریه؟"جیمین با عصبانیت گفت و دستش رو از دست تهیونگ بیرون کشید.

"برو تو جیمین"تهیونگ با خشم گفت و در ماشین رو باز کرد.

"من بدون جونگکوک جایی نمیرم"جیمین غرید و دست به سینه شد.

پسر از بین دندوناش با حرص گفت. "ما باید بهشون یکم فضا برای تنها بودن بدیم"

"چه فضایی؟من نمیزارم اون هرزه جونگکوک رو ازمون بگیره"جیمین فریاد زد و چشم غره رفت.

"این رفتارت بی ادبیه جیمین و اینکه جونگکوک یه شئ نیست،اون حق داره هرکسی رو میخواد انتخاب کنه میتونه باهرکی میخواد باشه و تو نمیتونی براش تصمیمی بگیری"تهیونگ گفت و حس کرد خونش داره از دست پسر کوچکتر به جوش میاد.

"من به این چیزا اهمیتی نمیدم اون مارو دوست داره باید داشته باشه"

تهیونگ با لحن ارومی گفت. "البته که اهمیت نمیدی،تو فقط به خودت اهمیت میدی تو فقط یه بچه پولداره لوسی کسی که میخواد همه به حرفش گوش بدن و من از این مسئله واقعا خسته شدم"

"اره من یه پسر نابالغِ لوسم اما من هیچوقت مثله تو از داشتنش دست نمیکشم"جیمین با فریاد گفت و توی ماشین نشست،تهیونگ هم سوار ماشین شد و راه افتاد.

هوای ماشین هنوز از نفس های دو پسری که از هم دلخور بودن سنگین بود،توی سکوت کامل به طرف خونه میرفتن،تهیونگ با دیدن اخم توی صورت پسر کوچکتر اهی عمیق کشید،اون میدونست که جیمین عصبانیه.

my husbandsWhere stories live. Discover now