part 51

2.2K 253 28
                                    

قرار بود دو همسری که براش تاحالا خیلی فداکاری کرده بودن از دست بده علیرغم همه‌ چیزهایی که توی گذشته اتفاق افتاده بود با وجود همه چیزهای عجیب و غریبی که باهاشون روبه رو شده بودن حالا همه اون سختی ها به باد رفته بود.

صدای اه مینهو باعث شد به چشم های پسر که ناراحتی توش مشخص بود نگاه کنه
مینهو اروم اسلحه رو روی زمین انداخت و طناب رو از دور جیمین که با شوک بهش خیره شده بود باز کرد.

"چیکار داری میکنی؟تو نمیخوای منو بکشی؟"

"اره نمیخوام اما همونطور که تو گفتی من قاتل نیستم و هیچوقت نمیتونم یه بچه بی گناه رو بکشم به هرحال خودت رو یه لوسِ خوش شانس در نظر بگیر"مینهو لب زد  درحالی که جیمین نخودی خندید و یه بغل محکم نصیب مینهو شد.

"خفه شدم جیمین خیلی سنگینی"پسر گفت و با لبخند ضربه ای به کمر جیمین زد.

"ممنونم هیونگ تو دوبار بچمو نجات دادی ما هیچوقت یادمون نمیره"

"خواهش میکنم مین اما بزار قبل از اینکه همسرات منو شکار کنن برتگردونم"مینهو با کنایه گفت و جیمین خندید و دست پسر رو گرفت و هردو از اتاق خارج شدن.

تهیونگ درحالی که هیونگهاش روی مبل نشسته بودن مدام راه میرفت همه ساکت بودن هیچکس توی مود حرف زدن نبود.

"هنوز چیزی پیدا نکردین؟"تهیونگ برای بار دهم از وویونگ و جه بوم پرسید و اون دو سرشون رو به چپ و راست تکون دادن و باعث شدن تهیونگ با ازردگی هوفی بکشه.

تهیونگ با صدای خشمگینش گفت"پس شما دوتا از صبح دارین چه غلطی میکنین؟".

جونگ‌کوک اهی عمیق کشید و زمزمه کرد"ته اروم باش لطفا".

"بهم نگو اروم باشم،دو ساعت شده کوک، اونا هنوز سرشون تو اون لپتاپ های لعنتیه"پسر فریاد کشید و نگاه بدی بهشون انداخت.

"متاسفیم قربان اما قول میدیم تمام سیعمون رو بکنیم،اگه بتونیم رد لاستیک هاش رو دنبال کنیم میتونیم به لوکیشن اون ماشین برسیم"جه بوم اضافه کرد و وو یونگ تایید کرد.

"اونوقت اگه اشتباه کنی چی؟اگه اونا با بچمو جیمین کاری کرده باشن چی؟"پسر گفت و اشک هاش پایین روی صورتش ریخت و لحظه ای بعد جونگ‌کوک خودش رو رسوند و درحالی که پسر هقی زد و توی اغوشش گرفتش.

"اینا همش تقصیر منه"یونگی با ناراحتی زمزمه کرد و باعث شد هوسوک اروم به کمرش بزنه و دلداریش بده.

با صدای کلیک باز شدن در همه سرهاشون رو به طرف در برگردوندن و با دیدن جیمین و مینهو که وارد میشدن نفسشون رو بیرون دادن.

جونگ‌کوک،تهیونگ و جیمین لب هاشون لرزید و هقی از بین لب هاشون فرار کرد و بلافاصله مرد کوچکتر رو توی بغلشون گرفتن

my husbandsWhere stories live. Discover now