part48

1.4K 270 19
                                    

"کارای بیخود نکن میخوای سرنوشتت مثل جئون بشه؟"پسر با لحن از خودراضی گفت و مرد بزرگتر از سرشکست اهی کشید و اسلحه رو روی زمین انداخت.

تهیونگ سریع به طرف جونگ‌کوک دوید و پسر از خستگی روی زمین افتاد جیمین کنارشون دوید و به تهیونگ و جونگ‌کوک کمک کرد بدون اینکه بفهمن اقای پارک اسلحه رو برداشت و ماشه رو کشیده.

صدای شلیک گلوله توی فضا پیچید و باعث شد هرسه به پشت سرشون جایی که جسد اقای پارک افتاده بود نگاه کنن،وو یونگ کسی بود که ناگهانی توی اتاق پیداش شده بود و به اقای پارک شلیک کرد.

"همسرات رو از اینجا ببر،و همه چی رو بسپار به ما"وو یونگ گفت و چند پلیس داخل اتاق شدن که جونگ‌کوک و جیمین برای تهیونگ سوالی ابرو بالا انداختن.

"ازشون خواستم پشتمون باشن اگه اتفاق بدی افتاد"پسر گفت و لبخند مستطیلی بهشون زد.

جیمین و جونگ‌کوک بهم نگاه کردن و با ارنج به تهیونگی که نخودی میخندید زدن.

"این مسئله خیلی مهمه ته"جیمین زمزمه کرد و دماغش رو کنار گردن پسر برد.

"چیزی که مهمه اینه که ما ازاد شدیم"

"هیونگ لطفا مارو اینطوری ول نکن"

"متاسفم جونگکوکی من تا زمانی که جیمین اون موچیه کوچولو رو به دنیا نیاره نمیام چون اخرین باری که اومدم خونتون منو تبدیل به یه برده کرده بود"

جونگ‌کوک اهی از سر خستگی بیرون داد و با شنیدن غرغرای جین از پشت خط دستش رو روی موها و سرش کشید.

از وقتی پدراشون مرده بودن اون و تهیونگ فکر میکردن ازاد شدن اما اینطور نبود به جاش اونا به طرز افتضاحی توی لجن افتاده بودن اونم بخاطره جیمین اونا مجبور شدن از ماه قبل که پسر وارد دوماهگی شده بود کوناشونو جمع کنن و کار کنن و در کنارش از پسر کوچکتر مواظبت کنن،تغییر های مودش حالت تهوع های صبحگاهیش و خیلی چیزای دیگه که دعا میکردن هرچی زودتر ناپدید بشه
البته که اونا متوجه شده بودن این حالت ها طبیعیه اما نه برای جیمینی که همه این حالت هاش سه باره بود.

یونگی،جین و نامجون سعی میکردن کمک کنن اما روز بعد بخاطره رفتار های پسر فرار کردن گاهی وقت ها چیزی رو هوس میکرد که فقط توی شهر دیگه پیدا میشد و یا گاهی گریه میکرد یا عصبانی میشد بدون هیچ دلیلی اما گاهی بهشون میچسبید اینطور نبود که نتونن باهاش کنار بیان اما زمانی که میخواستن برن مدرسه ازشون چیزی میخواست و اونا چاره ای جز قبول کردنش نداشتن،یک روز میخواست تهیونگ مدام بغلش کنه بخاطره همین پسر امتحان و کلاسش رو از دست داد و اون دو تصمیم گرفتن خونه بمونن و کلاس هاشون رو انلاین بگذرونن.

جونگ‌کوک با شنیدن صدای جیغ از توی سالن تلفنش رو قطع کرد و دوید توی سالن و با دیدن جیمین که دستاش رو به کمرش زده بود و برجستگیه شکمش که خیلی شیرین بود توی چشم میزد متوقف شد پسر لبای دوست داشتنیه قرمزش رو جلو داده بود و باعث شد جونگ‌کوک لبخند بزنه و نتونه این حقیقت که پسر کوچکتر توی دوران بارداریش زیباتره رو انکار کنه.

"کوک من میخوام که ته ته منو روی کولش سوار کنه"جیمین گفت و جونگ‌کوک با چشم های گشاد شده به تهیونگ نگاه کرد تهیونگی که اهی عمیق کشید و توی چشم هاش التماس رو میشد دید.

"مینی ته ته نمیتونه اینکارو کنه تو الان بارداری به بچه اسیب میرسه"جونگ‌کوک با احیتاط گفت چون نمیخواست پسر رو عصبی کنه پسر هنوز از سر شکست لباش رو جلو داده بود و حالا اخم هم بهش اضافه شده بود و اون دو میدونستن که بگا رفتن و با خستگی دستاشون رو تکون دادن.

"تو از کجا میدونی به بچم اسیب میرسه؟میخوام بدونم تو اونی هستی که داری حملش میکنی؟"جیمین باچشم هاش به سمتشون تیر پرتاب کرد.

"جیمین لطفا عصبانی نشو مطمئن باش بعد از اینکه زایمان کردی من تو رو کولت میکنم"تهیونگ با ناامیدی پیشنهاد داد و به طرف پسر رفت تا دستاش رو بگیره اما پسر جوونتر قدمی عقب رفت و سرش رو تکون داد.

"نه تهیونگ من همین الان میخوام و اگه بهم ندیش بهتره که از خونه من برین بیرون"جیمین غرید و به دو مرد چشم غره رفت اون دو با ناراحتی اهی کشیدن و بیرون رفتن درحالی که جیمین در رو محکم روشون بست.

my husbandsWhere stories live. Discover now