06~

462 54 3
                                    

جیمین بعد از شنیدن چیزی سریع برگشت بهم نگاه کرد و بعد دوباره به تهیونگ نگاه کرد و چیزی گفت. دست ناهی رو ول کردم و گفتم:

_ بیرون منتظرم.

و حرکت کردم سمت در و اومدم بیرون. با حالت دو از اونجا دور شدم. پشت یه ماشین ایستادم و دور و اطراف رو نگاه کردم. آقای یون اومد بیرون و به ماشینی که اومد و کنارم ایستاد اشاره کرد و بعد از سوار شدن من رفت تو.

وقتی رسیدم خونه یه راست رفتم توی اتاقم. چشمم به ایینه قدی که افتاد یه نگاهی به خودم کردم. کنار لباسم کمی پاره شده بود و تمام لباسم کثیف شده بود. سریع درش آوردم و رفتم حموم و توی وان پر از آب گرم و کف نشستم. هوا خیلی خراب شده بود. صدای رعد و برق بدجور تنم رو می لرزوند. ولی یاد اوری اون صحنه‌ها حتی از رعد و برق هم ترسناکتر بود.

..................

جونگ‌کوک که هنوز عصبانیتش فروکش نکرده بود رو به یونگی و هوسوک که با اخم بهش خیره بودن گفت:

جونگ‌کوک _ بهتره دیگه بریم.

یونگی _ بهتره قبل از رفتن بریم پیش این دختره. لازمه که فعلا رفتارمون باهاش خوب باشه.

جونگ‌کوک – اصلا حوصلش رو ندارم.

آقای یون بهشون نزدیک شد و گفت:

یون _ خیلی خوبه که امشب اینجا می بینمتون، ولی انگار نمیخواین دست از دردسر بردارین نه؟

نگاهش روی تک تک شون چرخید و آخر سر به جونگ‌کوک خیره موند.

یون _ می دونم شرایط سختیه ولی شما هنوز زیر لیبل این شرکت دارین کار میکنین. کاری نکنین که بعدا پشیمون بشین و هرچی توی این 10سال واسه خودتون ساخته بودین با خاک یکسان بشه.

سنگینی نگاهش رو از روی جونگ‌کوک برداشت و دوباره نگاهی به همه انداخت.

یون _ بهم دستور داده شده یه خونه براتون آماده کنم. یه جایی که توش راحت باشین. این هم میتونه یه تنبیه براتون باشه هم یه تشویق. بستگی داره از کدوم زاویه بخواین بهش نگاه کنین.

آقای یون یه سری کلید رو داد به نامجون داد و گفت:

یون _ راننده اونجا رو بلده.

این رو گفت و تنهاشون گذاشت. یهو باد همه شون خالی شد و روی میز و صندلی ولو شدن. جین اولین نفری بود که صداش بلند دراومد:

جین _ شِت! باز برگشتیم سر خونه اول. باید از دوران کاراموزی‌مون شروع کنیم.

یونگی ابروهاش رو بالا داد و گفت:

یونگی _ من یه اتاق جدا میخوام. از همین الان بگم!

جیمین فریادش رفت هوا.

Bad Romeo | رومئوی بدWhere stories live. Discover now