38~

607 55 54
                                    

_ این در چشه؟

دوباره دستگیره‌ی در رو دادم پایین و محکمتر کشیدم ولی باز نشد. جونگ‌کوک که انگار متوجه مشکل شده بود، اومد جلوتر و گفت:

جونگ‌کوک _ چی شده؟

توجهی بهش نکردم و به جای جواب دادن دوباره در رو امتحان کردم، ولی باز نشد. جونگ‌کوک که حالا به جواب سوالش رسیده بود و فهمیده بود چه خبره، اخمی کرد و گفت:

جونگ‌کوک _ برو کنار!

و بعد دست منو به اجبار از در جدا کرد و خودش دستگیره رو گرفت و امتحان کرد، ولی اون هم موفق نشد. همین باعث شد با حالتی پر از تسمخر خندم بگیره. دست به سینه شدم و گفتم:

_ الان چرا فکر کردی اگه شما امتحانش کنی معجزه میشه!؟

خشم صورتش رو منقبض کرد ولی حتی به خودش زحمت نداد برگرده و نگام کنه. فقط یه نفس عمیق کشید و بعدش گوشیش رو درآورد و شماره یونگی رو گرفت. یهو صدای سرد یونگی تو اتاق پیچید:

یونگی _ هووم؟

جونگ‌کوک _ هیانگ... کجایی؟

یونگی _ من!؟ تو اتاقم. چطور؟

جونگ‌کوک که منتظر همچین جوابی نبود یهو قیافه‌ش وا رفت و گفت:

جونگ‌کوک _ تو اتاقت!؟ کی رفتی؟ پس چرا به من هیچی نگفتی؟

یونگی با همون لحن سرد و بی‌تفاوت همیشگیش جواب داد:

یونگی _ چونکه کار داشتم! سوال بعدی...

جونگ‌کوک دستی به صورتش کشید و با کلافگی گفت:

جونگ‌کوک _ خوب من الان یه ساعته تو استودیو منتظر توام. تازه در هم یهویی بازیش گرفته و باز نمیشه.

یونگی _ اوهوم میدونم... خودم قفلش کردم.

یهو چشمام گرد شد. حتی چشمای جونگ‌کوک هم!

جونگ‌کوک _ هیانگ...

برای یه لحظه نگاه‌های متعجب هردومون بهم گره خورد. اما من خیلی زود این اتصال رو بهم زدم و با همون حالت حق به جانب جوری رو پاشنه پام خریدم، که تقریبا پشتم بهش شد. خیلی زود جونگ‌کوک به جای هر دومون سر یونگی غرید:

جونگ‌کوک _ این چه کاریه اخه؟ پاشو بیا بازش کن!

یونگی با بی‌خیالی گفت:

یونگی _ من کار دارم. زنگ بزن به تهیونگ... اون بود که گفت در رو روی شما دوتا قفل کنم. بای!

جونگ‌کوک فریاد کشید:

جونگ‌کوک _ هیانگ!

ولی خیلی زود صدای بوق اشغال پیچید و گوشی قطع شد. با اعصابی داغون گوشی خودم رو درآوردم وشماره تهیونگ رو گرفتم ولی از ترس اینکه چرت و پرتی جلوی جونگ‌کوک نگه، نزاشتمش روی اسپیکر. اما تا گوشی رو برداشت، قبل اینکه حتی یه بله بگه، بلافاصله گفتم:

Bad Romeo | رومئوی بدOnde histórias criam vida. Descubra agora