12~

405 46 6
                                    

سایا درحالی که کامل اماده شده بود، از لا به لای در اتاق نگاهی به بیرون انداخت. جیمین نبود ولی هوسوک دست به سینه داشت توی راه رو دور میزد. وقتی هوسوک روش رو کرد اون طرف و رفت سمت مخالف، سایا سریع از اتاق اومد بیرون و داخل اتاق کناری شد.

دوباره نگاهی کرد. وقتی هوسوک دوباره روش رو برگردوند سریع خودش رو به پله‌ها رسوند و اومد پایین. جلوی در بیمارستان گوشیش زنگ خورد.

سایا _ کجایی مین وو؟

مین وو _ جلوی در بیمارستان.

سایا _ نیا تو دارم میام.

به خاطر دوئیدن و پایین اومدن از پله‌ها دوباره پهلوش درد گرفته بود ولی فعلا براش مهم نبود. از محوطه بیمارستان تا دم درش رو اروم راه رفت و وقتی ماشین مین وو رو از دور دید براش دست تکون داد تا اون بقیه مسیر رو بیاد جلو. مین وو هم سریع ماشین رو روشن کرد و دور زد و جلوش ایستاد. 

مین وو _ سلام چطوری؟

سایا با هزار بدبختی نشست و در رو بست. نفس راحتی کشید و گفت: تو چرا انقدر دوست داری بپری تو زندگیه من؟

مین وو _ خودت گفتی بیا.

سایا _ یعنی میگفتم نیا نمی اومدی؟

مین وو _ صد در صد میومدم.

سایا خندید ولی دردش بیشتر شده بود. دستش رو برد سمت باندی که دور پهلوش بود. متوجه کمی خیسی شد. تا دستش رو بلند کرد دید انگشتاش خونی شده.

سایا _ میشه بری دارو خونه؟

مین وو _ چیزی لازم داری؟

سایا _ باند و چسب.

مین وو سرعت ماشین رو بیشتر کرد و جلوی یه داروخونه ایستاد و رفت تو. بعد با کلی وسائل برگشت.

سایا _ من گفتم یه باند و چسب میخوام اینا چیه؟

مین وو _ بزار برات عوضش کنم.

سایا _ نه نمیخواد خودم بعدا ردیفش میکنم.

مین وو _ بزار ببینم چی شده.

سایا _‌ای بابا. بیخیال دیگه!

مین وو ول کن سایا نشد و آخر سایا با دو دلی تیشرت تنش رو داد بالا.

مین وو _ این چرا این طوری شده؟

سایا _ فکر کنم چون دوئیدم بخیه‌هاش کشیده شده.

مین وو _ بازم فرار کردی؟ از کی؟ از لیلی؟

سایا _ نه بابا. از هوسوک و جیمین... پشت در اتاقم بودن.

مین وو _ اینا دیگه چی از جونت میخوان؟ مخصوصا این پسره جیمین!

سایا _ تو چی از جونم میخوای؟ اونم مثل تو.

Bad Romeo | رومئوی بدHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin