24~

464 45 21
                                    

من چرا 2تا پارت 22 براتون گذاشتم؟
هیچکدومتونم هیچی نمیگین :)))
حالا پارت قبلی رو خوندین؟
هنوز خیلی مونده تموم بشه، حوصله‌تون که سر نرفته؟
.................................................

سایا _ ببخشید...
جیمین درست مثل خودش فقط گفت:

جیمین _ مهم نیست...

و دوباره راه افتاد که بره اما سایا بلند شد سریع جلوش رو گرفت و گفت:

سایا _ من که معذرت خواهی کردم. پس چرا داری میری؟ بیا بشین. دلم میخوام با یکی حرف بزنم.

جیمین نگاهی به سایا انداخت. به چشمای پر از خواهشش، به لبخند آروم روی لبش.

سایا _ چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟

جیمین به خودش اومد و گفت:

جیمین _ هیچی. بشین..

و بعد زودتر از سایا نشست روی تاب و وقتی اون هم کنارش نشست، تاب رو آروم با کمک پاش حرکت داد و گفت:

جیمین _ خوب بگو... میشنوم.

نگاهی به سایا که تو سردرگمی عجیبی غرق بود انداخت و  گفت:

جیمین _ چی اینطوری بهمت ریخته؟ مین‌وو؟

سایا برگشت و برای چند ثانیه فقط به نگاه جیمین خیره شد و بعد به آرومی پرسید:

سایا _ به نظرت اون چه طور ادمیه؟

جیمین با بی‌تفاوتی جواب داد:

جیمین _ خوبه. ظاهراً که یه مرد ایده الیه.

سایا با لحن بدگمانی پرسید:

سایا _ به نظرت میتونه من رو خوشبخت کنه؟

جیمین سرش رو به طرف دیگه‌ای چرخوند و سوال سایا رو نشنیده گرفت و سوال خودش رو پرسید:

جیمین _ چرا اینا رو از من میپرسی؟

سایا _ گفتم که من تا حالا درگیر عشق و عاشقی نشدم. نمیدونم چه طوریه. 

و بعد زل زد به نیم‌رخ جیمین، به چشماش که حالا فقط خیره به جلوش بود و اون رو نمیدید و گفت:

سایا _ ولی حداقل میدونم... الان یه حسی تو دلمه که شاید... که شاید عشق باشه.

جیمین سرش رو برگردوند، و وقتی با نگاه خیره‌ی سایا مواجه شد، ضربان قلبش رو حس کرد. سایا درحالی که حالا کاملا تو چشم‌های جیمین متمرکز شده بود به آرومی پرسید:

سایا _ به نظرت واقعا اسمش عشقه؟

جیمین از این که واسه اولین بار سایا رو انقدر غرق احساس میدید حیرت زده شده بود. اما از طرف دیگه حالا که اجازه داشت بدون هیچ مشکل و مقاومتی از طرف اون، توی چشماش خیره بشه و از این حالت سایا لذت ببره، بی‌نهایت خوشحال بود.

Bad Romeo | رومئوی بدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora