04~

552 54 7
                                    

جونگ‌کوک و جیمین و تهیونگ توی لابی هتل نشسته بودن. وقتی مهماندار هتل گوشی رو قطع کرد و تحویل جیمین داد، جونگ‌کوک بلند شد و گفت:

جونگ‌کوک _ من که میرم بالا. اصلا حوصله‌ی این دختره رو ندارم. تو هم بهتره کیف رو بزاری همینجا بگی خودشون بهش بدن.

تهیونگ _ وایستا، منم میام!

تهیونگ هم بلند شد و همراه جونگ‌کوک راه افتاد. جیمین کیف رو سپرد به مهمانداری که کنارش ایستاده بود و گفت:

جیمین _ این دختری که الان باهاش صحبت کردین میاد اینجا دنبال این کیف. مطلقا حرفی از ما نزنین. اگه پرسید این کیف اینجا چی کار میکنه یه جوری دست به سرش کنین.

مهماندار کیف رو گرفت و رفت، اما جیمین سرجاش نشست و باز هم منتظر موند. میخواست که مطمئن بشه اون دختر حتما میاد.

......................

گوشی خیلی سریع قطع شد و من چند ثانیه‌ایی توی هنگ موندم. خیلی زود به خودم اومدم و اول از همه با راننده تماس گرفتم. وقتی اومد بی‌صدا از خونه خارج شدم. آدرس رو دادم بهش و ازش خواستم که بره اونجا.

بعد از کلی انتظار و فکرای جور وا جور، رو به روی یه هتل بزرگ نگه داشت. مطمئن شدم که باید دست یکی از اونا باشه. از ماشین پیاده شدم و رفتم تو. قسمت پذیرش چندنفری ایستاده بودن. یکی‌شون وقتی من رو دید گفت:

_ خوش امدید. بفرمایین.

_ ممنونم. راستش... یه نفر آدرس اینجا رو بهم داد که بیام دنبال وسایلم. کیفم اینجاست درسته؟

_ بله درسته. من تلفن شما رو جواب دادم.

_ شما!؟

بدون اینکه جواب بده خم شد و یه پاکت بزرگ دسته‌دار رو آورد بیرون و گذاشت جلوم و گفت:

_ این مال شماست. درسته؟

نگاهی به داخلش کردم. کیفم توش بود. ولی هنوز نمیدونستم چه خبره.

_ این چطوری به دست شما رسیده؟

_ متاسفم نمی‌تونم بگم.

_ ازتون خواهش میکنم. باید کسی رو که این کیف رو بهتون داده حتما ببینم.

_ خانم گفتم که... اجازه ندارم بگم.

رفتم جلوتر و با صدایی آهسته‌تر ولی جدی پرسیدم:

_ اونا اینجان مگه نه؟ پسرهای بنگتن اینجان!

_ متاسفم، ولی نمیتونم چیزی بهتون بگم.

_ ازتون خواهش میکنم!

..............

جیمین که شاهد این صحنه بود سریع گوشیش رو درآورد و زنگ زد به مسئول لابی.

Bad Romeo | رومئوی بدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora