25~

482 44 6
                                    

با شنیدن فریاد مین‌وو که اسم سایا رو صدا میزد، یه دفعه به خودم اومدم و وسط خوردن لب‌های جونگ‌کوک یهو سرم رو بلند کردم.

انقدر این کارم یه دفعه بود که جونگ‌کوک یهو چشماش رو باز کرد و بهم خیره شد. اما من نگام به در نیمه باز اتاق بود. 

مین‌وو_ سایا! سایا...

نه. انگار درست شنیده بودم. اون بیرون یه اتفاقی افتاده بود. خیلی سریع از توی بغل جونگ‌کوک اومدم بیرون و شروع کردم به دوئیدن. اصلا نفهمیدم چطوری خودم رو رسوندم به سالن اصلی. فقط وقتی مین‌وو رو دیدم نالیدم:

_ چی شده؟

مین وو برگشت و با وحشت اومد سمتم و دستم رو گرفت و با خودش کشوند.

مین وو _ لیلی زود باش... به دام برس! سایا حالش خوب نیست.

تازه متوجه سایا که روی کاناپه افتاده بود شدم. سریع خودم رو رسوندم بهش و چندبار پشت هم صداش زدم:

_ سایا... سایا... سایا من رو ببین... سایا!

حالا دیگه همه از اتاقاشون اومده بیرون و نگران دور و بر ما ایستاده بودن.

جین _ چی شده؟

یونگی _ یکی بگه چه خبره اینجا!

اما جیمین بدون پرسیدن کوچیکترین سوالی، گوشیش رو درآورد و زنگ زد به بادیگاردا و بهشون گفت سریع یه دکتر خبر کنن. سایا روی کاناپه توی خودش مچاله شده بود و بریده بریده نفس میکشید. بهش نزدیکتر شدم و دستم رو گذاشتم روی صورت خیس از عرقش.

_ سایا.... چشمات رو باز کن. من رو ببین!

اروم چشماش باز شد. نگاهی به من کرد و دستم رو گرفت و فشار داد. انگشتاش انگار یه تیکه یخ بودن. عرق سردی هم کل بدنش رو پوشونده بود. یهو داد کشیدم:

_ یکی اون در لامصب رو ببنده!

خودم هم از فریادی که کشیده بودم ترسیدم ولی حداقل باعث شد که مین وو سریع بپره و در رو بنده. 

_ یه پتو بیارین... زود باشین!

این دفعه جیمین بود که قبل از تموم شدن جمله من با یه پتو برگشته بود. ازش گرفتم و انداختم روی سایا و گفتم:

_ سایا اروم نفس بکش. اروم و شمرده. اصلا نترس. باشه؟ الان دکتر میرسه...تو هیچیت نیست، فقط یکم عصبی شدی.

بعد رو به مین وو کردم و نگاه طلبکارم رو بهش دوختم و با چشم و ابرو واسش خط و نشون کشیدم که بعدا به حسابش میرسم. اما اون حسابی ترسیده بود سریع گفت:

مین‌وو _ باورکنین من کاری نکردم!

دست سایا که حالا یکم گرم شده بود رو از تو دستم درآوردم و جلوش ایستادم و زیرلب آروم غریدم:

Bad Romeo | رومئوی بدOnde histórias criam vida. Descubra agora