عاقا من احتمالا تا هفته دیگه نیستم.
پس این 3-4تا پارت رو داشته باشین تا من برگردم
...............................با یه دستمال صورتم رو خشک کردم و توی اینه به خودم نگاه کردم. چقدر فرق کرده بودم. پای چشمام گود رفته بود، صورتم لاغر شده بود و پوستم به زردی میزد. چشمام دیگه اون شادابی قبل رو نداشت. هیچ برقی توی چشمام نبود. از خودم وحشت کرده بودم. شده بودم مثل یه مردهی متحرک. دلم واسه خودم سوخت.
_ خدا لعنتت کنه.. ببین زندگیم رو چطوری ریختی بهم.
وقتی اومدم بیرون سایا پشت در بود. با نگرانی بهم نگاه کرد و گفت:
سایا _ چی شد؟ خوبی؟
_ چیز مهمی نیست. نمیدونم چم شد یهو. احتمالا بوی غذا که بهم رسید حالم بد شد.
سایا چشماش رو تنگ کرد و با یه قیافهی ناراحت گفت:
سایا _ باید میموندی بیمارستان تا معاینه میشدی. اصلا همین فردا میریم دکتر!
برگشتیم سر میز. مینوو با نگرانی بلند شد و گفت:
مینوو _ بهتری؟
_ آره چیزی نیس. ببخشید به خاطر من شبتون خراب شد. احتمالا هیچی از شام نفهمیدین.
مینوو _ نه اصلا. دادم غذاها رو عوض کنن. شاید یه چیز دیگه باشه حالت بد نشه.
_ مرسی ولی من میرم یه جای دیگه میشینم شما شامتون رو بخورید.
سایا _ ولی تو که هیچی نخوردی.
_ احتمالا به خاطر همینه.. معدم ضعیف شده.
گارسون وقتی اومد که غذاها رو بیاره سفارش یه چایی سبز دادم. روی یه میز دیگه نشستم و منتظر شدم سایا و مینوو غذاشون رو بخورن. از دور نگاشون میکردم. سایا از ته دل میخندید. مینوو سر به سرش میذاشت و غذا رو با خوشحالی میخوردن.
احتمالش رو میدادم که سایا داره کمکم خودش رو مجبور میکنه که از فکر جیمین بیرون بیاد. درست مثل من که داشتم سعی میکردم دیگه به جونگکوک فکر نکنم. به خاطر همین اون انقدر با مینوو خوب شده بود و مطمئنا اتفاقی که توی جزیره افتاده بود، باعثش شده بود.
وقتی شام رو خوردن مینوو ما رو برد تئاتر. یه گروه از دوستای قدیمیش بودن. یه تئاتر موزیکال خنده دار بود. من و سایا دلمون رو گرفته بودیم و میخندیدیم. اشک از چشمامون راه گرفته بود. انگار داشتم به خودم میخندیدم. به دردهام به بدبختیهام.
انقدر که دیگه آخرها به خاطر کشش ماهیچههای پشت گردم، درد شدیدی رو حس میکردم. خیلی وقت بود این طوری نخندیده بودم.
مینوو _ اون مرده رو نگاه. استاد من بوده.
سایا _ خیلی کارشون درسته. من تا حالا این طوری نخندیده بودم.
CZYTASZ
Bad Romeo | رومئوی بد
Fanfictionمیخوام تو رو بکشم جونگ کوک... اما چاقو رو تو سينه ی خودم فرو میکنم... درست مثل ژولیت. فقط نميدونم اینطوری تو کشته میشی يا من... .......................................................... بعد ورشکستگی شرکت هایب، یه شخص آمریکایی به اسم "کارین" کل کمپا...