با خنده کشیدمش و مجبورش کردم دست از کلکل کردن با سایا برداره و بره تو اتاقم. و بعد بلافاصله در رو بستم و برگشتم سمتش. اما یهو ناقافل رفتم تو بغلش.
اصلا فکرش رو نمیکردم اینقدر نزدیک به من ایستاده باشه. اما انگار اینکارش از قصد بود چون دستش رو دور کمرم حلقه کرد و نزدیک لبام شد و با صدای عمیقی زمزمه کرد:
جونگکوک _ تمام روز لعنتی رو نتونستم کار کنم... نتونستم آهنگم رو کامل کنم... نتونستم طبق برنامه جلو برم... و فکر میکنی این تقصیر کیه؟
با یادآوری بوسههای امروزمون تو استودیو و حال بدی که جونگکوک داشت، احساس کردم گونههام داره میسوزه و قرمز میشه. به آرومی جواب دادم:
_ سوال خوبیه...
با نزدیک کردنم به خودش، نفسم بیشتر از قبل حبس شد. خودش رو به لبهای از فشرده شدم رسوند و گفت:
جونگکوک _ امروز یه کاری کردی که نتونم حتی یه ثانیه تو رو از ذهنم بیرون کنم. کاری کردی که بیخیال اهنگم شدم و دوئیدم و اومدم پیشت... اما بعدش تو چی کار کردی؟
با یادآوری تهیونگ، نفس حبس شدهام رو با یه خنده آزاد کردم و گفتم:
_ اوپس...
سری تکون داد و با یه خندهی منظوردار نگاهش رو روی لبام ثابت کرد. قلبم انقدر تند میکوبید که مطمئنم هر لحظه میتونست منفجر بشه. اما اون فقط داشت لبای منتظر و حیرونم رو تماشا میکرد.
درکی از این همه معطل کردنش نداشتم. شاید منتظر یه حرکت از سمت من بود. خب اوکی. این رو با خودم زمزمه کردم و رفتم سمت لباش. اما اون یهو خودش رو کشید عقب و ازم فرار کرد.
خندهی روی لباش نشونهی یه نقشهی شوم بود. اون میخواست اذیتم کنه. خب باشه، ولی خودش ضرر میکرد نه من.
همین فکر باعث شد پوزخندی روی لبام بشینه. بلافاصله با بیمیلی دستام رو انداختم پایین و گفتم:
_ انگار فقط قراره همدیگه رو نگاه کنیم. پس لطف کن بزار منو...
هنوز جمله تو دهنم بود که با کوبیدن لباش به لبام ساکتم کرد. چند لحظه تو شوک کارش موندم ولی خیلی زود با لذت وصفنشدنی لباش همراه شدم و مثل خودش شروع به بوسیدنش کردم.
این دفعه خبری از یه بوسهی عادی نبود. لب پایینم رو گاز گرفت و مکید. همزمان یکی از دستاش روی کمرم سر خورد پایین و بعد اینکه به باسنم چنگ زد، باعث شد برم جلوتر و بچسبم بهش.
و بعد من رو هل داد عقب و به دیوار پشت سرم چسبوند و با اشتیاق بیشتری لبام رو بوسید. معلوم بود هر لحظه که میگذره داره داغتر از قبل میشه. اما باید خیلی بیشتر از اینا تلاش میکرد. چون قرار نبود به همین راحتی بهش پا بدم.
VOUS LISEZ
Bad Romeo | رومئوی بد
Fanfictionمیخوام تو رو بکشم جونگ کوک... اما چاقو رو تو سينه ی خودم فرو میکنم... درست مثل ژولیت. فقط نميدونم اینطوری تو کشته میشی يا من... .......................................................... بعد ورشکستگی شرکت هایب، یه شخص آمریکایی به اسم "کارین" کل کمپا...